شتابانلغتنامه دهخداشتابان . [ ش ِ ] (نف ، ق مرکب ) در حال شتافتن . در حال شتابیدن .بسرعت . بعجله . معجلة. (یادداشت مؤلف ) : شتابان همی کرد تخت آرزوی دگر شد به رأی و به آیین و خوی . فردوسی .شتابان همه روز و شب دیگر است کمر بر می
پشتبانلغتنامه دهخداپشتبان . [ پ ُ ] (اِ مرکب ) چوب یا سنگ یا ثقیل دیگری که بر پشت در نهند تا به آسانی گشاده نشود. پشتیبان . پشتیوان . پشت وان : سپه را پشتبان بادی جهان را پادشا بادی . فرخی .دریغ مرد حکیمی که تاز را پس پشت هماره چون د
پشتیبانلغتنامه دهخداپشتیبان . [ پ ُ ] (اِ مرکب ) چوبی که بجهت استحکام بر دیوار نصب کنند. (برهان قاطع). بنائی که برای حفظ بنائی دیگر سازند : چه غم دیوار امت را که باشد چون تو پشتیبان چه باک از موج بحر آنرا که باشد نوح کشتیبان . (گلستان ).<
شتاباندنلغتنامه دهخداشتاباندن . [ ش ِ دَ ] (مص ) به شتاب واداشتن . اسراع . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به شتابانیدن شود.
شتابانیدنلغتنامه دهخداشتابانیدن . [ ش ِ دَ ] (مص ) شتاباندن . به شتاب داشتن . تحریض کردن . به شتاب وادار کردن . عجله داشتن . استعجال . (یادداشت مؤلف ). شتاب کردن فرمودن . (ناظم الاطباء). اِئتِزار. اِجهاض . (منتهی الارب ). اِحفاد؛ بشتابانیدن . اِرعاف . (تاج المصادر بیهقی ). اِزفاف . (ترجمان القرآن
شتاباندندیکشنری فارسی به انگلیسیaccelerate, expedite, hasten, hurry, precipitate, quicken, rough, spur
ناشتابانلغتنامه دهخداناشتابان . [ ش ِ ] (ص مرکب ) شکیبا. که عجول و شتابان نیست . مقابل شتابان . رجوع به شتابان شود.
شتاباندنلغتنامه دهخداشتاباندن . [ ش ِ دَ ] (مص ) به شتاب واداشتن . اسراع . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به شتابانیدن شود.
شتابانیدنلغتنامه دهخداشتابانیدن . [ ش ِ دَ ] (مص ) شتاباندن . به شتاب داشتن . تحریض کردن . به شتاب وادار کردن . عجله داشتن . استعجال . (یادداشت مؤلف ). شتاب کردن فرمودن . (ناظم الاطباء). اِئتِزار. اِجهاض . (منتهی الارب ). اِحفاد؛ بشتابانیدن . اِرعاف . (تاج المصادر بیهقی ). اِزفاف . (ترجمان القرآن
ناشتابانلغتنامه دهخداناشتابان . [ ش ِ ] (ص مرکب ) شکیبا. که عجول و شتابان نیست . مقابل شتابان . رجوع به شتابان شود.