شترغازلغتنامه دهخداشترغاز. [ ش ُ ت ُ ] (اِ مرکب ) طرثوث . (تفلیسی ). همان اشترغاز است که بیخ درخت انگدان باشد و بعضی گویند گیاهی است که بیخ آن را آچار سازند. (برهان ). صمغ شترغاز یااشترغاز آنغوژه است . (از انجمن آرا) (از آنندراج ). بیخ گیاهی است که در سرکه نهند و به ریچال خورند. (اوبهی ). نام ب
شترغازفرهنگ فارسی عمیدریشۀ گیاه انگدان که آن را با سرکه میخورند: ◻︎ تو شهد نیستانی و در کام نیاری / او کامه بیاورد و شترغاز نیابد (سوزنی: ۳۸۵).
قرافینوسلغتنامه دهخداقرافینوس . [ ق َ ] (معرب ، اِ) اشترغاز است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به شترغاز شود.
الرک غوزالغتنامه دهخداالرک غوزا. [ اِ ل َ ] (اِ مرکب ) الرک گوزا. شاید ریشه ٔ کلمه ٔ انقوزه باشد، در سَرَک شهرستانک (شمال تهران ) گلپر را به همین نام خوانند، و ظاهراً بسبب شباهت صوری گیاه مزبور با گلپر در سرک ، این نام به گلپر میدهند، یعنی الرک غوزا نام گیاه انقوزه است در اصل . چه گلپر و تخم آن هر
طرثوثلغتنامه دهخداطرثوث . [ طُ ] (ع اِ) گیاهی است باریک شاخ مایل به سرخی شیرین بار، خورده میشود. ج ، طراثیث . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بلغت یونانی میوه ای است که آن را به فارسی بل گویند و آن را طَراثیث نیز خوانند. (برهان ). شترغاز. (تفلیسی ). اشترغاز. (مهذب الاسماء). رافه .(دهار) (صراح در لف
رستنلغتنامه دهخدارستن . [ رُ ت َ ] (مص ) روییدن . (فرهنگ رشید). روییدن و بالیدن و سبز شدن . (ناظم الاطباء). روییدن و برآمدن . (آنندراج ). نمو کردن . بالیدن . بیرون آمدن . سبز شدن . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). دمیدن . سر زدن . حاصل مصدر آن رویش . (یادداشت مؤلف ). روییدن گیاه . (از شعوری ج <sp
اشترغازلغتنامه دهخدااشترغاز. [ اُ ت ُ ] (اِ مرکب ) بیخ درخت انجدان است و صمغ آنرا انگوزه خوانند و بعضی گویند گیاهی است که بیخ آنرا آچار سازند و معنی آن شو»الجمال است و عربان زنجبیل العجم خوانند. تب ربع را مفید باشد. (برهان ) (آنندراج ). مرکب از دو کلمه ٔ فارسی اُشتر و غاژ بمعنی خار. لاتین آن لکا
اشترغازفرهنگ فارسی عمیدریشۀ گیاه انگدان که با سرکه خورده میشود؛ بیخ انجدان: ◻︎ بس که دادند مر تو را این قوم / بدل گاو روغن اشترغاز (سنائی۲: ۱۸۰).
صمغ اشترغازلغتنامه دهخداصمغ اشترغاز. [ ص َ غ ِ اُ ت ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اشق . رجوع به اشق و اشترغاز شود.