شترچرانلغتنامه دهخداشترچران . [ ش ُ ت ُ چ َ / چ ِ ] (نف مرکب ) که شتر چراند. آنکه شتر را در مرتع نگاهبانی کند. (یادداشت مؤلف ). اشترچران . چراننده ٔ شتر. || ساربان . شتربان . رجوع به اشترچران شود.
شترچرانیلغتنامه دهخداشترچرانی . [ ش ُ ت ُ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) عمل شترچران . نگهبانی شتر. اشترچرانی . ساربانی . شتربانی . رجوع به اشترچرانی شود.
شترچرانیلغتنامه دهخداشترچرانی . [ ش ُ ت ُ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) عمل شترچران . نگهبانی شتر. اشترچرانی . ساربانی . شتربانی . رجوع به اشترچرانی شود.
اشترچرانلغتنامه دهخدااشترچران . [ اُ ت ُ چ َ ] (نف مرکب ) ساربان . اشتردار. راعی . شترچران . و رجوع به شترچران شود.
چرانفرهنگ فارسی عمید۱. = چراندن۲. چراننده (در ترکیب با کلمه دیگر): گاوچران، گوسفندچران، شترچران.۳. (قید) در حال چریدن؛ چراکنان.
سارحلغتنامه دهخداسارح . [ رِ ] (ع ص ، اِ) ستور چرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ماشیة. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد). سارحة نظیر آن است . (المنجد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گروهی که آنان را سرح است . (اقرب الموارد). رجوع به سرح شود. || شترچران . (اقرب الموارد) (المنجد).
شترچرانیلغتنامه دهخداشترچرانی . [ ش ُ ت ُ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) عمل شترچران . نگهبانی شتر. اشترچرانی . ساربانی . شتربانی . رجوع به اشترچرانی شود.
اشترچرانلغتنامه دهخدااشترچران . [ اُ ت ُ چ َ ] (نف مرکب ) ساربان . اشتردار. راعی . شترچران . و رجوع به شترچران شود.
اشترچرانفرهنگ فارسی عمیدکسی که شتر میچراند؛ آنکه پیشهاش شترچرانی است و شتران را به چراگاه میبرد: ◻︎ که دارند اسیران خود را معذب / به صحرانوردی و اشترچرانی (محتشمکاشانی: ۴۱۶).