شتملغتنامه دهخداشتم . [ ش َ ] (ع مص ) مَشتَمَة. مَشتُمَة. دشنام دادن . اسم از آن شتیمة است . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). توصیف کردن دیگری را به آنچه نقص و خواری او باشد. (از تعریفات ). دشنام دادن . (دهار). دژنام دادن . (تاج المصادر بیهقی ). دشنام . (فرهنگ نظام ): فضوح ؛ شتم است مرعربان
شتیملغتنامه دهخداشتیم . [ش ُ ت َ ] (اِخ ) ابن ثعلبة، بطنی است از صریم بن سعدبن ضبة از عدنانیة. (از معجم قبایل العرب ج 2 ص 581).
شتیملغتنامه دهخداشتیم . [ ش َ ] (ع ص ) مشتوم . (محیطالمحیط). دشنام یافته (مذکر و مؤنث در وی یکسان است ). (منتهی الارب ). || مرد ناخوش روی . (منتهی الارب ). کریه الوجه .(اقرب الموارد) (محیطالمحیط). || شیر خشمگین . (از اقرب الموارد). شیر غضبناک . (منتهی الارب ).
شطملغتنامه دهخداشطم . [ ش َ ] (ع مص ) آرمیدن با کنیزک خود. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
شطیملغتنامه دهخداشطیم . [ ش َ ] (اِ) درختی است که آن را السیال یا سیال گویند و در اطراف دریای قلزم و اردن و دشت سینا بسیار روید. چوبش بسیار سخت و سنگین و پردوام ، رنگش گندم گون مایل به قرمزی می باشد. شاخهایش خاردار و برگهایش شبیه به پر، و شکوفه هایش کوچک و مثل شکوفه ٔ عنبر در بالا جمع می شود.
شتمنلغتنامه دهخداشتمن . [ ش َ م ِ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند نشستنگاه را گویند و به عربی مقعد. (برهان ).
شتمنلغتنامه دهخداشتمن . [ ش َ م ِ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند نشستنگاه را گویند و به عربی مقعد. (برهان ).
رامسس هشتملغتنامه دهخدارامسس هشتم . [ س ِ س ِ هََ ت ُ ] (اِخ ) اوزیمارع اوخنامن . از فراعنه ٔ مصر قدیم و از خاندان بیستم که سلطنت کوتاهی داشته است . رجوع بتاریخ مصر قدیم ص 27 شود.
شارل هشتملغتنامه دهخداشارل هشتم . [ ل ِ هََ ت ُ ] (اِخ ) معروف به مهربان پسرلوئی یازدهم و شارلوت دو ساووا. وی بسال 1470م . در قصبه ٔ آمبواز تولد و بسال 1498 م . وفات یافت . در سال 1483 م . به پادش
ژان هشتملغتنامه دهخداژان هشتم . [ ن ِ هََ ت ُ ] (اِخ )پاپ مسیحی . مولد حدود سال 820 و وفات بسال 882 م .