شجنلغتنامه دهخداشجن . [ ش َ ] (ع مص ) بازداشتن حاجت کسی را از کاری . (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). || اندوهگین کردن کسی را از کاری . (منتهی الارب ). اندوهگین کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). شجون . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به شجون شود.
شجنلغتنامه دهخداشجن . [ ش َ ج َ ] (اِ) شجلیز است که سرمای سخت باشد. (برهان ). رجوع به شجام و شجد شود.
شجنلغتنامه دهخداشجن . [ ش َ ج َ ] (ع اِ) غم . اندوه . (منتهی الارب ). حزن . هَم ّ. (اقرب الموارد) : آری چو پیش آید قضا مروا شود چون مرغواجای شجر گیرد گیا جای طرب گیرد شجن . معزی .از قبول خدمت تو سرفرازم چون سپهرخویش گردم با طر
شجنلغتنامه دهخداشجن . [ ش َ ج َ ] (ع مص ) اندوهگین شدن . (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). شُجون . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به شجون شود.
شزنلغتنامه دهخداشزن . [ ش َ / ش ُ زُ ] (ع اِ) شتالنگ که بدان بازی کنند. کعب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پژول . بژول . بجول . قاب . شتالنگ که بدان قماربازی کنند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شتالنگ و مترادفات دیگر شود.
شزنلغتنامه دهخداشزن . [ ش َ زَ ] (ع ص ) مرد دشخوارخو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مرد تندخو. || (اِمص ) خستگی شدید از پابرهنگی . (از اقرب الموارد). || درشتی . ج ، شُزون . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سختی زندگانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)
شزنلغتنامه دهخداشزن . [ ش َ زَ ] (ع مص )سخت مانده شدن مرد از برهنگی پای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شادمان گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || سخت گردیدن چیزی و هنگفت و غلیظ گردیدن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
شزنلغتنامه دهخداشزن . [ ش ُ / ش ُ زُ ] (ع اِ) ناحیه و کرانه و جانب چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ناحیت . ج ، اَشزان . (مهذب الاسماء). رجوع به شَزن شود.
شجنةلغتنامه دهخداشجنة. [ ش َ ن َ ] (ع اِ)شاخ از هر چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شِجنَه . (منتهی الارب ). شُجنَه . (منتهی الارب ). || بیخهای درخت درهم پیچیده . (از اقرب الموارد).
شجنةلغتنامه دهخداشجنة. [ ش ِ ن َ ] (اِخ ) ابن عطاردبن عوف بن کعب بن زید منات است . (منتهی الارب ). بطنی است منسوب به شجنةبن عطاردبن عوف بن کعب و از جمله بلاد ایشان ، الحجزاء است . (از معجم قبایل العرب ج 2).
شجونلغتنامه دهخداشجون . [ ش ُ ] (ع اِ) ج ِ شَجن ، شَجِن . (منتهی الارب ). فنون . (مهذب الاسماء). گویند: فلان ذوشجون ؛ ای ذوفنون . (مهذب الاسماء). الحدیث ذوشجون ؛ یعنی انواع فنون و اغراض دارد و پیچ درپیچ است یا شاخها و شعبه ها داردو بعض آن در بعض درآمده . (منتهی الارب ) :</spa
سجنلغتنامه دهخداسجن .[ س َ ج َ ] (اِ) به معنی سجد که سرمای سخت باشد. (برهان ). رجوع به سجد و شجد و شجن و سجام و شجام شود.
شجنةلغتنامه دهخداشجنة. [ ش َ ن َ ] (ع اِ)شاخ از هر چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شِجنَه . (منتهی الارب ). شُجنَه . (منتهی الارب ). || بیخهای درخت درهم پیچیده . (از اقرب الموارد).
شجنةلغتنامه دهخداشجنة. [ ش ِ ن َ ] (اِخ ) ابن عطاردبن عوف بن کعب بن زید منات است . (منتهی الارب ). بطنی است منسوب به شجنةبن عطاردبن عوف بن کعب و از جمله بلاد ایشان ، الحجزاء است . (از معجم قبایل العرب ج 2).
تشجنلغتنامه دهخداتشجن . [ ت َ ش َج ْ ج ُ ] (ع مص ) به یاد آوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || بهم درشدن درخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بهم درآمدن و در یکدیگر شدن شاخه های درخت . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || غمگین شد