شخ کمانلغتنامه دهخداشخ کمان . [ ش َ ک َ ] (ص مرکب ) سخت کمان . تیراندازی که کمان او بسیار سخت باشد و کشیدن کمان سخت دلیل بر قوت و قدرت بسیار است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تیراندازی که کمان وی بسیار سخت بود. || پرزور و قوی و باقدرت . (ناظم الاطباء).
ایستاموجseicheواژههای مصوب فرهنگستانموج ایستادهای در یک حوزة بسته یا نیمبسته که حرکت آونگوار آن پس از اتمام نیروی اولیه ادامه دارد
چرخ اندازلغتنامه دهخداچرخ انداز. [ چ َ اَ ](نف مرکب ) کماندار را گویند. (برهان ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). || تیرانداز استادِ شخ کمان . (انجمن آرا). آنکه کمان سخت تیر اندازد. (آنندراج ). تیرانداز. (ناظم الاطباء). کسی که با کمان سخت تیر اندازد.(فرهنگ نظام ). تیرانداز ماهر و قویدست <span class="hl
شخلغتنامه دهخداشخ . [ ش َ / ش ُ ] (اِ) مخفف شوخ است که به معنی چرک بدن و جامه باشد. (برهان ). چرک اندام و جامه . (فرهنگ سروری ) (فرهنگ رشیدی ). چرک اندام .(شرفنامه ٔ منیری ). چرک بدن . (ناظم الاطباء). چرک جامه . و با خاء مشدد نیز آمده است . (شرفنامه ٔ منیری
شخلغتنامه دهخداشخ . [ ش َخ خ ] (ع مص ) خرخر کردن در خواب . (منتهی الارب ): شخ فی نومه ؛ غط. || صدا دادن شیر وقت دوشیدن . (از اقرب الموارد). || به آواز درآوردن کمیز را. (منتهی الارب ). || بول کردن کودک . (از اقرب الموارد). || دراز کردن کمیز ودور انداختن آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شخفرهنگ فارسی عمید۱. تیغ کوه؛ سرکوه.۲. زمین سخت و ناهموار: ◻︎ میوهها سر در کشند از شدّت گرما به شاخ / ماهیان بیرون فتند از جوشش دریا به شخ (انوری: ۵۸۲).۳. (صفت) محکم؛ استوار: کمان شخ.
فشخلغتنامه دهخدافشخ . [ ف َ ] (ع مص ) طپانچه زدن بر سر کسی . (منتهی الارب ). لطمه زدن . (از اقرب الموارد). سیلی زدن . || ستم کردن بر کسی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || دروغ گفتن در بازی . (منتهی الارب ). دروغ گفتن در بازی و ستم کردن . (از اقرب الموارد).
کله شخلغتنامه دهخداکله شخ . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ش َ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، کله شق گویند. سرشخ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کله شق شود.
کشخلغتنامه دهخداکشخ . [ ک َ ش َ ] (اِ) طنابی که در جای سایه بندند و خوشه های انگور را بر روی آن اندازند تا باد خورد و خشک شود. (از برهان ) (از جهانگیری ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ) : دختر رز برهنه آونگان مانده چون کشمش از فراز کشخ .<p c