شخیشلغتنامه دهخداشخیش . [ ش َ ] (اِ) شخش . مرغکی باشد کوچک و خوش آواز. (برهان ). در انجمن آرا و آنندراج با سین ضبط شده است . مرغک کوچک خوش آوازی است . (لغت فرس اسدی ) : گرگ را کی رسد ملامت شات باز را کی بود نهیب شخیش . رودکی .در نس
شخیشفرهنگ فارسی عمیدپرندهای کوچک و خوشآواز: ◻︎گرگ را کی رسد صلابت شیر / باز را کی بُوَد نهیب شخیش (رودکی: ۵۰۴).
شخزلغتنامه دهخداشخز. [ ش َ ] (ع مص ) بی آرامی و بی آرام کردن . (منتهی الارب ). مضطرب شدن . (از اقرب الموارد). || در مشقت و رنج انداختن . (منتهی الارب ). || دشوار شدن امر بر کسی . (از اقرب الموارد). || کسی را به نیزه زدن . || کور کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || برآغالانیدن قوم را
شخشلغتنامه دهخداشخش . [ ش َ ] (اِمص ) اسم است از شخیدن . لخشیدن که پای از زمین جدا شدن باشد. (برهان ). لغزیدن . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). سُریدن . افتادن . (آنندراج ). افتادن . (برهان ) (از انجمن آرا). افتادگی بجای . (فرهنگ رشیدی ) : سمندش چنان بسپرد قله ها
شخشلغتنامه دهخداشخش . [ ش َ ] (ع اِ) ریزهای یرمع و آن سنگی است نرم از ابن القطاع . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شخشلغتنامه دهخداشخش . [ ش ُ خ َ ] (اِ) نام مرغی است کوچک و خوش آواز. (برهان ). در لغت فرس اسدی شخیش و شَخِش به معنی مرغک کوچک خوش آواز : گرگ را کی رسد صلابت شیرباز را کی رسد نهیب شخش .رودکی .
سخشلغتنامه دهخداسخش . [ س َ ] (ص ، اِ) کهنه پوستین . || کهنه جامه . || کهنه کلاه و امثال اینها را گویند. (آنندراج ) (برهان ) (اوبهی ).
شخیصلغتنامه دهخداشخیص . [ ش َ ] (اِ) اسم فارسی عصفوری است کوچک و خوش آواز.(فهرست مخزن الادویه ). شاید مصحف شخش و شخیش باشد.
شخشلغتنامه دهخداشخش . [ ش ُ خ َ ] (اِ) نام مرغی است کوچک و خوش آواز. (برهان ). در لغت فرس اسدی شخیش و شَخِش به معنی مرغک کوچک خوش آواز : گرگ را کی رسد صلابت شیرباز را کی رسد نهیب شخش .رودکی .
شخشلغتنامه دهخداشخش . [ ش َ ] (اِمص ) اسم است از شخیدن . لخشیدن که پای از زمین جدا شدن باشد. (برهان ). لغزیدن . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). سُریدن . افتادن . (آنندراج ). افتادن . (برهان ) (از انجمن آرا). افتادگی بجای . (فرهنگ رشیدی ) : سمندش چنان بسپرد قله ها