شدادلغتنامه دهخداشداد. [ ش َدْ دا ] (اِخ ) ابن معقل تابعی است و کذا عبداﷲبن شدادبن الهاد و جامعبن شداد. (منتهی الارب ).
شدادلغتنامه دهخداشداد. [ ش َدْ دا ] (اِخ ) ابن عاد. گمان میکنم این نام نزد یهود و مسیحیان مجهول باشد و جالوت که به دست داود کشته شد یکی از سرهنگان شداد است و باز گویند که او قصری بساخت بزرگ یک خشت از زر و یک خشت از سیم و باغی بکرددر آنجای درختان و میوه ها از گوهرها کرد و بجای خاک عنبر و مشک و
شدادلغتنامه دهخداشداد. [ ش ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شدید. (اقرب الموارد). || هرچه بدان چیزی را ببندند. (ناظم الاطباء).- قسمهای غلاظ و شداد ؛ قسمهای محکم . سوگندان مغلظه .- ملائک غلاظ و شداد ؛ ملائکه ٔ دلیر و نیرومند: علیها ملائکة غلاظ شداد. (ق
شدادلغتنامه دهخداشداد. [ش َدْ دا ] (اِخ ) ابویعلی شدادبن اوس بن ثابت . صحابی است انصاری . پسر برادر حسان بن ثابت . (منتهی الارب ).
دهانۀ قیفیfull shadowed laneواژههای مصوب فرهنگستاندهانهای که در هنگام شروع لچکی پهلوگاه، بعد از تکمیل لچکی ورود پدید آید
دهانۀ نیمهقیفیpartial shadowed laneواژههای مصوب فرهنگستاندهانهای که در هنگام شروع لچکی پهلوگاه، قبل از تکمیل لچکی ورود پدید آید
پیشدادلغتنامه دهخداپیشداد. (اِخ ) لقب هوشنگ پسر سیامک پادشاه داستانی ایران : بدانکه پادشاهان عجم را اگرچه همه نسل ایشان بهوشنگ و کیومرث باز شود برین طبقه اند [ و نسق ] برین سان : طبقه ٔ پیشدادیان .. طبقه ٔ کیانیان ... طبقه ٔ اشکانیان .. و طبقه ٔ ساسانیان ، و اول نام پیشدادبر هوشنگ افتاد از جهت
پیشدادلغتنامه دهخداپیشداد. (ن مف مرکب ) ازپیش داده . داده ٔ از قبل . || سابق در عدل . عادل . (برهان ). کسی که در پیش قانون گذارد ودادگری کرد. || اول کس را نیز گویند که تظلم بر حاکمی کند. (برهان ). || حاکمی که اول به غور مظلوم برسد. (برهان ). دادگر نخست . رجوع به پیشداد در معنی لقب هوشنگ شود. ||
شدادیانلغتنامه دهخداشدادیان . [ ش َدْ دا دی ] (اِخ )نام دو سلسله از شاهان که بر نواحی ارمنستان و آذربایجان حکومت کردند. دسته ٔ اول شدادیان گنجه اند که به دست محمدبن شداد در حدود 340 هَ . ق . تأسیس شد و تا اواخر قرن پنجم دوام کرد. و دوم شدادیان آنی که از<span cl
شدادیانواژهنامه آزادنام خاندانی کرد از اران ارمنستان است که در فاصله سالهای ۳۴۰ تا ۴۸۰ هجری قمری در نواحی باکو، گنجه و بردع حکومت کردند. نام برخی از شخصیت های مهم آنها لشکری، فضلون و ابوالاسوار شاوور است که در اشعار و منابع تاریخی آمده است. شدادیان در جنگ های اسلام با روم و با طوایف گرجی و ارمنی نقش برجسته ای داشتند.
سبع شدادلغتنامه دهخداسبع شداد. [ س َ ع ِ ش ِ ] (اِخ ) مراد از هف-ت فلک شداد. (آنندراج ) (غیاث ). || جمع شدید در اینجا کنایه از فلک است . (آنندراج ) (غیاث ) : گویم که چهاراساس عمرت چون سبع شداد باد محکم . خاقانی .در تب ربع اوفتد سبع شدا
غلاظفرهنگ فارسی عمید= غلیظ⟨ غلاظِ شداد:۱. تندخو و خشن.۲. با شدت و تحکم؛ محکم و استوار: سوگندهای غلاظ شداد. Δ برگرفته از قرآن کریم (تحریم: ۶).⟨ غلاظ و شداد: =⟨ غلاظِ شداد
ابوعمرانلغتنامه دهخداابوعمران . [ اَ ع ِ ] (اِخ ) فلسطینی . او از یعلی بن شداد و مجاهد و از او معاویةبن شداد روایت کند.
قاضی یوسفلغتنامه دهخداقاضی یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن رافع، مکنی به ابن شداد. رجوع به ابن شداد بهاءالدین شود.
عبدالغتنامه دهخداعبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن شداد. رجوع به ابن شداد عزالدین ابوعبداﷲ و نیز به الاعلام زرکلی شود.
ابوالعزلغتنامه دهخداابوالعز. [ اَ ب ُ ل ع ِزز ] (اِخ ) ابن شداد،یوسف بن رافع. رجوع به ابن شداد بهاءالدین ... شود.
شدادیانلغتنامه دهخداشدادیان . [ ش َدْ دا دی ] (اِخ )نام دو سلسله از شاهان که بر نواحی ارمنستان و آذربایجان حکومت کردند. دسته ٔ اول شدادیان گنجه اند که به دست محمدبن شداد در حدود 340 هَ . ق . تأسیس شد و تا اواخر قرن پنجم دوام کرد. و دوم شدادیان آنی که از<span cl
شدادیانواژهنامه آزادنام خاندانی کرد از اران ارمنستان است که در فاصله سالهای ۳۴۰ تا ۴۸۰ هجری قمری در نواحی باکو، گنجه و بردع حکومت کردند. نام برخی از شخصیت های مهم آنها لشکری، فضلون و ابوالاسوار شاوور است که در اشعار و منابع تاریخی آمده است. شدادیان در جنگ های اسلام با روم و با طوایف گرجی و ارمنی نقش برجسته ای داشتند.
پیشدادلغتنامه دهخداپیشداد. (اِخ ) لقب هوشنگ پسر سیامک پادشاه داستانی ایران : بدانکه پادشاهان عجم را اگرچه همه نسل ایشان بهوشنگ و کیومرث باز شود برین طبقه اند [ و نسق ] برین سان : طبقه ٔ پیشدادیان .. طبقه ٔ کیانیان ... طبقه ٔ اشکانیان .. و طبقه ٔ ساسانیان ، و اول نام پیشدادبر هوشنگ افتاد از جهت
پیشدادلغتنامه دهخداپیشداد. (ن مف مرکب ) ازپیش داده . داده ٔ از قبل . || سابق در عدل . عادل . (برهان ). کسی که در پیش قانون گذارد ودادگری کرد. || اول کس را نیز گویند که تظلم بر حاکمی کند. (برهان ). || حاکمی که اول به غور مظلوم برسد. (برهان ). دادگر نخست . رجوع به پیشداد در معنی لقب هوشنگ شود. ||
سبع شدادلغتنامه دهخداسبع شداد. [ س َ ع ِ ش ِ ] (اِخ ) مراد از هف-ت فلک شداد. (آنندراج ) (غیاث ). || جمع شدید در اینجا کنایه از فلک است . (آنندراج ) (غیاث ) : گویم که چهاراساس عمرت چون سبع شداد باد محکم . خاقانی .در تب ربع اوفتد سبع شدا