شرطیلغتنامه دهخداشرطی . [ ش َ طی ی ] (ع ص نسبی ) قرارداد نامعین .- بشرطی که ؛ موافق قراردادی که . (ناظم الاطباء).|| منسوب به شرطه . (یادداشت مؤلف ) (از مهذب الاسماء). || منسوب به شرط و عهد وپیمان و گرو. (ناظم الاطباء). || کیفیتی . (یادداشت مؤلف ). || در اصطل
شرطیلغتنامه دهخداشرطی . [ ش ُ طی ی ] (ع ص ، اِ) قراول . || موافق . || شایسته . || مطبوع . (ناظم الاطباء). || رئیس . (از یادداشت مؤلف ). || بختیار و فرخنده و نیکبخت . (ناظم الاطباء). || زبان (واحد زبانه ). (صراح اللغة). || تجسس کننده و سؤال کننده . || ثبات . || تحویلدار نقدی . (ناظم الاطباء)
شرطیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به شرط.۲. (ادبی) در دستور زبان، جملهای که در آن ادات شرط به کار رفته باشد.۳. (منطق) ویژگی قضیه یا امری که مقید به شرط باشد.
شرتیلغتنامه دهخداشرتی . [ ش ِ ] (ص نسبی ) گاه به صورت صفت و به معنی شلخته و زنی (یا ندرتاً مردی ) که بی احتیاط و ناپرواست و به کارهای زندگی نمی رسد استعمال می شود و گاه بصورت قید برای بیان کیفیت کارها (خاصه جارو کردن و تمیز کردن اطاق و خانه ) به کار می رود: امروز چون کارداشتم به جاروی حسابی ا
سرتیلغتنامه دهخداسرتی . [ س ُ ] (اِخ ) رجوع به عبدالجباربن خالدبن ابی سرح و رجوع به اعلام زرکلی شود.
سرتیپلغتنامه دهخداسرتیپ . [ س َ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح فعلی نظامی ، درجه ای است در ارتش ، بالاتر از سرهنگی و مادون سرلشکری . دارنده ٔ این درجه در شمار امراء ارتش است . فرمانده تیپ . فرمانده قسمتی از سربازان : نه مرد نیزه و تیغم نه مرد حمله و جنگم نه سالارم نه مع
سریطیلغتنامه دهخداسریطی . [ س ُرْ رَ ] (ع اِ) در مثل گویند: الاخذ سریطی والقضاء ضریطی ، بضم اول و تشدید را در هردو در حق شخصی گویند که در ادای دین تهاون ورزد و تعلل پیش آورد یعنی گرفت و به آسانی فروبرد و وقت تقاضا تیز داد. یعنی ادای آن ممتنع و دشوار میگردد بر وی . (آنندراج ) (منتهی الارب ).<br
شرطینلغتنامه دهخداشرطین . [ ش َ رَ طَ ] (اِخ ) منزل اول از منازل قمر است و از کواکب برج حمل باشد. (از جهان دانش ). رقیب غفر است . (یادداشت مؤلف ). نخستین از منازل قمر. (التفهیم ). منزل اول از منازل قمر و آن از اول حمل است تا دوازده درجه و پنجاه و یک دقیقه و بیست و پنج ثانیه و علمای احکام آن ر
شرطیونلغتنامه دهخداشرطیون . [ ش َ طی یو ] (ع اِ) اصحاب اعلام سود، و رئیس آنان را صاحب شرط گویند. (مفاتیح ).
شرطیتلغتنامه دهخداشرطیت . [ ش َ طی ی َ ] (ع مص جعلی ) عهدو شرط و پیمان و اتفاق و قرارداد. (ناظم الاطباء).
شرطیةلغتنامه دهخداشرطیة. [ ش َ طی ی َ ] (ع ص نسبی ) یا شرطیة. تأنیث شرطی . فرگروی . (ناظم الاطباء).- جمله ٔ شرطیه . (اصطلاح نحو). رجوع به شرط شود.- شرطیه ٔ متصله ؛ فرگروی پیوسته . (از ناظم الاطباء).- شرطیه ٔ منفصله
شرطینلغتنامه دهخداشرطین . [ ش َ رَ طَ ] (اِخ ) منزل اول از منازل قمر است و از کواکب برج حمل باشد. (از جهان دانش ). رقیب غفر است . (یادداشت مؤلف ). نخستین از منازل قمر. (التفهیم ). منزل اول از منازل قمر و آن از اول حمل است تا دوازده درجه و پنجاه و یک دقیقه و بیست و پنج ثانیه و علمای احکام آن ر
شرطیونلغتنامه دهخداشرطیون . [ ش َ طی یو ] (ع اِ) اصحاب اعلام سود، و رئیس آنان را صاحب شرط گویند. (مفاتیح ).
شرطیتلغتنامه دهخداشرطیت . [ ش َ طی ی َ ] (ع مص جعلی ) عهدو شرط و پیمان و اتفاق و قرارداد. (ناظم الاطباء).
شرطیةلغتنامه دهخداشرطیة. [ ش َ طی ی َ ] (ع ص نسبی ) یا شرطیة. تأنیث شرطی . فرگروی . (ناظم الاطباء).- جمله ٔ شرطیه . (اصطلاح نحو). رجوع به شرط شود.- شرطیه ٔ متصله ؛ فرگروی پیوسته . (از ناظم الاطباء).- شرطیه ٔ منفصله
محرفات شرطیلغتنامه دهخدامحرفات شرطی . [ م ُ ح َرْ رَ ت ِ ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )رجوع به «قضایای محرفه » شود. (اساس الاقتباس ص 127).
قیاس شرطیلغتنامه دهخداقیاس شرطی . [ س ِ ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مقدمات هر قیاس ممکن است شرطی محض باشد و ممکن است حملی محض باشد و ممکن است مرکب از حملی و شرطی باشد. (فرهنگ فارسی معین از تهافت التهافت ص 436).
علی یشرطیلغتنامه دهخداعلی یشرطی . [ ع َ ی ِ ی َ رُ ] (اِخ ) ابن احمد مغربی یشرطی شاذلی . وی شیخ طریقه ٔ یشرطیة از طرق شاذلیة بود. در سال 1211 هَ . ق . در بنزرت متولد شد و در سال 1266 هَ .ق . در عکا (در فلسطین ) مسکن گزید و به واسط
احتمال شرطیconditional probabilityواژههای مصوب فرهنگستانخارج قسمت احتمال وقوع توأم A و B بر احتمال وقوع B