شرم آورلغتنامه دهخداشرم آور. [ ش َ وَ ] (نف مرکب ) خجلت آور. مایه ٔ شرم و خجلت . که شرمساری آرد. مورث خجلت . مایه ٔ خجلت . موجب سرافکندگی . (یادداشت مؤلف ).آنچه موجب شرم شود. خجلت آور. (فرهنگ فارسی معین ).
شرم آوردیکشنری فارسی به انگلیسیflagrant, ignominious, monumental, shameful, smut, smutty, black, discreditable, disgraceful, ignoble, infamous, reprehensible
سرمserumواژههای مصوب فرهنگستانمایعی که پس از جدا شدن بخش منعقدشدۀ خون یعنی یاختههای خونی و فیبرینوژن باقی میماند
سیرملغتنامه دهخداسیرم . [ رُ ] (ا) تسمه و دوالی باشد سفید که چشمه ٔ آن را کنده باشند بجهت آنکه نرم شود و از آن بند شمشیر کنند و بند کارد و خنجر و شکاربند پرندگان شکاری نیز سازند. (برهان ) (آنندراج ). دوال سفید که چشمه ٔ آن راکنده باشند تا نرم شود. (فرهنگ رشیدی ) :
شریملغتنامه دهخداشریم . [ ش َ ](ع ص ، اِ) شرم زن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || زن مفضاة که هر دو شرمش یکی شده باشد. (ناظم الاطباء). آن زن که راه گذر بول و کودکش یکی شده باشد. (مهذب الاسماء). به معنی شروم است . (منتهی الارب ). رجوع به شریق و شروم شود. || ابزاری مانند اره جهت چوب تراشی .
سپرملغتنامه دهخداسپرم . [ س ِ پ َ رَ / س َ رَ ] (اِ) مخفف سپرغم است که نوعی از ریحان باشد. (برهان ) (آنندراج ) : در و کوه و بیابان پر ز سپرم کِه و مِه خسرو ودرویش خرم . زراتشت بهرام .در آن جمعی نشس
شرملغتنامه دهخداشرم . [ ش َ ] (ع اِ) لجه ٔ دریا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). پاره ای از دریا. (مهذب الاسماء). || گیاه بسیار انبوه و بالیده که سر آن خورده شود.(از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نام درختی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الم
شرملغتنامه دهخداشرم . [ ش َ ] (ع مص ) شکافتن . (از اقرب الموارد)(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی ). || کمی از مال خود به کسی دادن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اندک از مال دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بریدن ، بینی کسی را و یا کفته کردن یک طرف از بینی او ر
شرملغتنامه دهخداشرم . [ ش َ رَ ] (اِ) نام درختی در گیلان . نام درخت اولس ، که آن را در لاهیجان بدین نام خوانند و شباهت نام فارسی و فرانسه غریب است . مُمَرز، این درخت برای سوخت به مصرف می رسد و برگ و پوست آن را دواب می خورند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات شود.
شرملغتنامه دهخداشرم . [ ش َ رَ ] (ع اِمص ) کفتگی و ترکیدگی بینی . (ناظم الاطباء). کفتگی بینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
تابس شرملغتنامه دهخداتابس شرم . [ ب َ ش َ رَ م َ ] (اِخ ) مأخوذ از سانسکریت موضعی است در جنوب سنکهت . (ماللهند ص 154).
خشرملغتنامه دهخداخشرم . [ خ َ رَ ] (ع اِ) جماعت مگس انگبین و زنبوران . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). ج ، خَشارِمَه . || سردار مگس انگبین . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || کندو.ج ، خَشارِمَه . || سنگ نرم . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خَش
خشرملغتنامه دهخداخشرم . [ خ َ رَ ] (اِ) کسی که حلقه بر در می زند. کسی که در می زند. (از برهان قاطع).