شرمسار شدنلغتنامه دهخداشرمسار شدن .[ ش َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خجل گشتن . شرمنده شدن : زلیخا تنگدل شد و شرمسار. (قصص الانبیاء ص 74).قلب مشو تا نشوی وقت کارهم ز خود و هم ز خدا شرمسار. نظامی .تا نشود راز چو
شرمسارلغتنامه دهخداشرمسار. [ ش َ ] (ص مرکب ) شرمنده و منفعل و خجل . (ناظم الاطباء). سرافکنده . آزرمگین . شرمگین . خجلان . (یادداشت مؤلف ). شرم زده . شرمنده . شرمگین . (آنندراج ). شرمنده . (شرفنامه ٔ منیری ) : شکر و سیم پیش همت اواز من و شعر شرمسارتر است . <p
شرمسارفرهنگ فارسی عمیدخجل؛ شرمنده: ◻︎ ای هنر از مردی تو شرمسار / از هنر بیوهزنی شرم دار (نظامی۱: ۴۷).
دمغفرهنگ فارسی عمیدسرشکسته؛ خجل؛ شرمسار؛ بور.⟨ دمغ شدن: (مصدر لازم) [عامیانه] شرمسار شدن؛ بور شدن.
شرمسار گشتنلغتنامه دهخداشرمسار گشتن . [ ش َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) شرمسار شدن . خجل شدن . شرمنده گشتن . (یادداشت مؤلف ) : هر که اول بنگرد پایان کاراندر آخر او نگردد شرمسار. مولوی .گاه می گویم چه بودی گر نبودی روز حشرتانگشتندی بدان در ر
شرمسارلغتنامه دهخداشرمسار. [ ش َ ] (ص مرکب ) شرمنده و منفعل و خجل . (ناظم الاطباء). سرافکنده . آزرمگین . شرمگین . خجلان . (یادداشت مؤلف ). شرم زده . شرمنده . شرمگین . (آنندراج ). شرمنده . (شرفنامه ٔ منیری ) : شکر و سیم پیش همت اواز من و شعر شرمسارتر است . <p
شرمسارفرهنگ فارسی عمیدخجل؛ شرمنده: ◻︎ ای هنر از مردی تو شرمسار / از هنر بیوهزنی شرم دار (نظامی۱: ۴۷).
شرمسارلغتنامه دهخداشرمسار. [ ش َ ] (ص مرکب ) شرمنده و منفعل و خجل . (ناظم الاطباء). سرافکنده . آزرمگین . شرمگین . خجلان . (یادداشت مؤلف ). شرم زده . شرمنده . شرمگین . (آنندراج ). شرمنده . (شرفنامه ٔ منیری ) : شکر و سیم پیش همت اواز من و شعر شرمسارتر است . <p
شرمسارفرهنگ فارسی عمیدخجل؛ شرمنده: ◻︎ ای هنر از مردی تو شرمسار / از هنر بیوهزنی شرم دار (نظامی۱: ۴۷).