شرمساریلغتنامه دهخداشرمساری . [ ش َ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت شرمسار. خجلت . شرمندگی . (فرهنگ فارسی معین ). خجالت و شرمندگی . (ناظم الاطباء). خجل . خجلت . سرافکندگی . انفعال . (یادداشت مؤلف ) : و آنجا که من نباشم گویی مثال من نیک است کت نیاید زین کار شرمساری .<
شرمساری بردنلغتنامه دهخداشرمساری بردن . [ ش َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) خجل شدن . (از ناظم الاطباء). خجالت کشیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : بضاعت به چندانکه آری بری وگر مفلسی شرمساری بری . سعدی (بوستان ).برست آنکه در وقت طفلی بمردکه پیرانه سر ش
شرمساری کشیدنلغتنامه دهخداشرمساری کشیدن . [ش َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) شرمساری کردن . (ناظم الاطباء). خجالت کشیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : شاهدان درجلوه و من شرمسار کیسه ام ای فلک این شرمساری تا به کی باید کشید. ح
خودگردانی در برابر شرمساری و تردیدautonomy versus shame and doubtواژههای مصوب فرهنگستانمرحلۀ دوم تحول در نظریۀ اریکسون که در آن کودکان تاحدی به خود اطمینان مییابند، اما اگر والدین بیش از اندازه عیبجو یا حمایتگر باشند، در تواناییشان برای تسلط بر خویش و جهان پیرامون دچار تردید میشوند
شرمسارلغتنامه دهخداشرمسار. [ ش َ ] (ص مرکب ) شرمنده و منفعل و خجل . (ناظم الاطباء). سرافکنده . آزرمگین . شرمگین . خجلان . (یادداشت مؤلف ). شرم زده . شرمنده . شرمگین . (آنندراج ). شرمنده . (شرفنامه ٔ منیری ) : شکر و سیم پیش همت اواز من و شعر شرمسارتر است . <p
شرمساری بردنلغتنامه دهخداشرمساری بردن . [ ش َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) خجل شدن . (از ناظم الاطباء). خجالت کشیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : بضاعت به چندانکه آری بری وگر مفلسی شرمساری بری . سعدی (بوستان ).برست آنکه در وقت طفلی بمردکه پیرانه سر ش
شرمساری کشیدنلغتنامه دهخداشرمساری کشیدن . [ش َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) شرمساری کردن . (ناظم الاطباء). خجالت کشیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : شاهدان درجلوه و من شرمسار کیسه ام ای فلک این شرمساری تا به کی باید کشید. ح
خودگردانی در برابر شرمساری و تردیدautonomy versus shame and doubtواژههای مصوب فرهنگستانمرحلۀ دوم تحول در نظریۀ اریکسون که در آن کودکان تاحدی به خود اطمینان مییابند، اما اگر والدین بیش از اندازه عیبجو یا حمایتگر باشند، در تواناییشان برای تسلط بر خویش و جهان پیرامون دچار تردید میشوند
شرمساری بردنلغتنامه دهخداشرمساری بردن . [ ش َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) خجل شدن . (از ناظم الاطباء). خجالت کشیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : بضاعت به چندانکه آری بری وگر مفلسی شرمساری بری . سعدی (بوستان ).برست آنکه در وقت طفلی بمردکه پیرانه سر ش
شرمساری کشیدنلغتنامه دهخداشرمساری کشیدن . [ش َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) شرمساری کردن . (ناظم الاطباء). خجالت کشیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : شاهدان درجلوه و من شرمسار کیسه ام ای فلک این شرمساری تا به کی باید کشید. ح