شرمناکلغتنامه دهخداشرمناک . [ ش َ ] (ص مرکب ) خجل و شوریده و پریشان ومضطرب . (ناظم الاطباء). شرمگین . شرمنده . شرمسار. (ازآنندراج ). شرمگین . (فرهنگ فارسی معین ) : پریزادگان بوسه دادند خاک پریوار هم شیر و هم شرمناک . نظامی . || پرشرم
شرمناک شدنلغتنامه دهخداشرمناک شدن . [ ش َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شرمنده شدن . خجل گشتن . (یادداشت مؤلف ) : از جمال تو وقت جان ستدن ملک الموت شرمناک شده .خاقانی .
شرمناکیلغتنامه دهخداشرمناکی . [ ش َ ] (حامص مرکب ) شرمندگی . شرمساری . خجلی . (یادداشت مؤلف ). شرمگینی . (فرهنگ فارسی معین ) : نهاد از شرمناکی دست بر رخ سپاسش برد و بازش داد پاسخ . نظامی . || حیا و شرم . کمرویی . (یادداشت مؤلف ) <sp
شرمناکیلغتنامه دهخداشرمناکی . [ ش َ ] (حامص مرکب ) شرمندگی . شرمساری . خجلی . (یادداشت مؤلف ). شرمگینی . (فرهنگ فارسی معین ) : نهاد از شرمناکی دست بر رخ سپاسش برد و بازش داد پاسخ . نظامی . || حیا و شرم . کمرویی . (یادداشت مؤلف ) <sp
شرمناک شدنلغتنامه دهخداشرمناک شدن . [ ش َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شرمنده شدن . خجل گشتن . (یادداشت مؤلف ) : از جمال تو وقت جان ستدن ملک الموت شرمناک شده .خاقانی .
شرمناک شدنلغتنامه دهخداشرمناک شدن . [ ش َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شرمنده شدن . خجل گشتن . (یادداشت مؤلف ) : از جمال تو وقت جان ستدن ملک الموت شرمناک شده .خاقانی .
شرمناکیلغتنامه دهخداشرمناکی . [ ش َ ] (حامص مرکب ) شرمندگی . شرمساری . خجلی . (یادداشت مؤلف ). شرمگینی . (فرهنگ فارسی معین ) : نهاد از شرمناکی دست بر رخ سپاسش برد و بازش داد پاسخ . نظامی . || حیا و شرم . کمرویی . (یادداشت مؤلف ) <sp