ششدرفرهنگ فارسی عمید۱. در بازی نرد، آن است که یکی از بازیکنان شش خانۀ جلو مهرههایش گرفته شده باشد و او با آوردن طاس شش نتواند مهرههای خود را حرکت دهد.۲. [مجاز] عالم سرگشتگی و حیرت.⟨ ششدر فنا: [قدیمی، مجاز] دنیای فانی.
ششدرلغتنامه دهخداششدر. [ ش َ / ش ِ دَ ] (ص مرکب ) هرچیز که دارای شش در باشد. (ناظم الاطباء). دارای ابواب سته . که شش در، او را باشد. (یادداشت مؤلف ). || که شش جهت او را باشد. (از ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) شش جهت را نیز گویند. (برهان ). || گاهی لفظ ششدر کن
ششدرفرهنگ فارسی معین( ~ . دَ) (اِمر.) 1 - هرچیز دارای شش در و شش جهت . 2 - در بازی نرد چنان است که یکی از بازیکنان ، شش خانه مقابل مهره های حریف را گرفته باشد و او نتواند مهره های خود را حرکت دهد. 3 - (کن .) بسته بودن راه خروج و نجات .
سرای ششدرلغتنامه دهخداسرای ششدر. [ س َ ی ِ ش َ / ش ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیاست به اعتبار شش جهت که بالا و پایین و پس و پیش و چپ و راست باشد. (برهان ) (آنندراج ).
سپاسدارلغتنامه دهخداسپاسدار. [ س ِ ] (نف مرکب ) شاکر. (دهار). شکور. (تفلیسی ) (دهار). که پاس نعمت دارد. شکرگزار : تو مر خدای را سپاسدار باش و تسبیح کن . (جامع الحکمتین ص 159). که گفته اند سپاسدار باش تا سزاوار نیکی باشی . (مرزبان نامه
ششدریلغتنامه دهخداششدری . [ ش َ / ش ِ دَ ] (ص نسبی ) اطاق و خانه ای که دارای شش در باشد. (ناظم الاطباء). کنایه از خانه ٔ ششدر باشد. (برهان ). || (اِ مرکب ) دنیاو عالم . (ناظم الاطباء) (از برهان ). کنایه از دنیا وعالم . ششدر تنگ . (از آنندراج ). رجوع به ششدر شو
ششدربازیلغتنامه دهخداششدربازی . [ ش َ / ش ِ دَ ] (حامص مرکب ) آن بازی از نرد که حریف ششدر شده باشد. || تحیر و سرگردانی . || (اِ مرکب ) گیتی و عالم . (ناظم الاطباء) .
ششدرهلغتنامه دهخداششدره . [ ش َ / ش ِ دَ رَ/ رِ ] (اِ مرکب ) تخته ٔ نرد. || کعبتین . || بازی ششدر. (ناظم الاطباء) : ز سیر هفت مشعبد اسیر ششدره ام ز دست چارمخالف بنای هشت درم . <p class="auth
ششدریلغتنامه دهخداششدری . [ ش َ / ش ِ دَ ] (ص نسبی ) اطاق و خانه ای که دارای شش در باشد. (ناظم الاطباء). کنایه از خانه ٔ ششدر باشد. (برهان ). || (اِ مرکب ) دنیاو عالم . (ناظم الاطباء) (از برهان ). کنایه از دنیا وعالم . ششدر تنگ . (از آنندراج ). رجوع به ششدر شو
سرای ششدرلغتنامه دهخداسرای ششدر. [ س َ ی ِ ش َ / ش ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیاست به اعتبار شش جهت که بالا و پایین و پس و پیش و چپ و راست باشد. (برهان ) (آنندراج ).
داوبرگردفرهنگ فارسی عمیددر بازی نرد، پذیرفتن پیشنهاد حریف در هنگام ششدر شدن مبنی بر اینکه هرکس ببازد مبلغ بیشتری از میزان قرارداد بپردازد.
آشکولغتنامه دهخداآشکو. (اِ) آشکوب : وین چارطاق ششدر هفت آشکوی چرخ یک تابخانه ٔ حرم کبریای اوست .خواجو.
عذراوشلغتنامه دهخداعذراوش . [ ع َ وَ ] (ص مرکب ) مانند عذرا. مجازاً، زیبا صورت : سرمست عشق سرکشی خاکستری در آتشی در ششدر عذراوشی صد خون عذرا ریخته .خاقانی .
مقمرپیشهلغتنامه دهخدامقمرپیشه . [ م ُ ق َم ْ م ِ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) قمارباز و به زعم بعضی از محققین تحریف مقامرپیشه . (آنندراج ) : آن مقمرپیشه را نازم که اومهره ام در عین ششدر می زند.باقر کاشی (از آنندراج )
سراچه ٔ آدرنگلغتنامه دهخداسراچه ٔ آدرنگ . [ س َ چ َ / چ ِ ی ِ دَ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به معنی سرای سپنج که کنایه از دنیا باشد. (برهان ) (آنندراج ). سرای خاک و سرای ششدر از مترادفات آن است . (آنندراج ).
ششدربازیلغتنامه دهخداششدربازی . [ ش َ / ش ِ دَ ] (حامص مرکب ) آن بازی از نرد که حریف ششدر شده باشد. || تحیر و سرگردانی . || (اِ مرکب ) گیتی و عالم . (ناظم الاطباء) .
ششدرهلغتنامه دهخداششدره . [ ش َ / ش ِ دَ رَ/ رِ ] (اِ مرکب ) تخته ٔ نرد. || کعبتین . || بازی ششدر. (ناظم الاطباء) : ز سیر هفت مشعبد اسیر ششدره ام ز دست چارمخالف بنای هشت درم . <p class="auth
ششدریلغتنامه دهخداششدری . [ ش َ / ش ِ دَ ] (ص نسبی ) اطاق و خانه ای که دارای شش در باشد. (ناظم الاطباء). کنایه از خانه ٔ ششدر باشد. (برهان ). || (اِ مرکب ) دنیاو عالم . (ناظم الاطباء) (از برهان ). کنایه از دنیا وعالم . ششدر تنگ . (از آنندراج ). رجوع به ششدر شو
سرای ششدرلغتنامه دهخداسرای ششدر. [ س َ ی ِ ش َ / ش ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیاست به اعتبار شش جهت که بالا و پایین و پس و پیش و چپ و راست باشد. (برهان ) (آنندراج ).
مششدرلغتنامه دهخدامششدر. [ م ُ ش َش ْ دَ ] (ص ) متحیر، مأخوذ از ششدر و این لفظ تراشیده ٔ فارسی زبانان عربی دان است . (آنندراج ) (غیاث ) (بهار عجم ).صیغه ٔ برساخته ٔ هم وزن اسم مفعول باب رباعی مجرد. ششدرشده . از حرکت دادن مهره ها بازمانده به علت بسته شدن شش خانه ٔ مقابل بوسیله ٔ مهره های حریف