شطارتلغتنامه دهخداشطارت . [ ش َ رَ ] (ع مص ) در بدی و دزدی دوردرشدن . (مجمل اللغة). || شوخ و بی باک شدن .(فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) رندی . (یادداشت مؤلف ). شوخی . بی باکی . چالاکی . زرنگی . (فرهنگ فارسی معین ): این اضحوکه را در خدمت سلطان باز گفتند از مکیدت و شطارت شار تبسم کرد. (ترجمه ٔ
شطارتفرهنگ فارسی معین(شَ رَ) [ ع . شطارة ] 1 - (مص ل .) شوخ و بی باک شدن . 2 - (اِمص .) شوخی ، بی باکی ، چالاکی ، زرنگی . 3 - ترک موافقت مردمان به سبب خباثت و لئامت .
کودکی در بر، قبائی سرخ داشتروزگاری زان خوشی خوش میگذاشتهمچو جان نیکو نگه میداشتشبهتر از لوزینه می پنداشتشهم ضیاع و هم عقارش می شمردهر زمان گرد و غبارش می ستردواژهنامه آزاد کودکی در بر، قبائی سرخ داشت روزگاری زان خوشی خوش میگذاشت همچو جان نیکو نگه میداشتش بهتر از لوزینه می پنداشتش هم ضیاع و هم عقارش می شمرد هر زمان گرد و غبارش می سترد از نظر باز حسودش می نهفت سرخیش میدید و چون گل میشکفت گر بدامانش سرشکی میچکید طفل خرد، آن اشک روشن میمکید گر نخی از آستینش میشکافت بهر
شطارةلغتنامه دهخداشطارة. [ ش َ رَ ] (ع اِمص ) شطارت . چالاکی . (ناظم الاطباء). || بی باکی . (ناظم الاطباء). رجوع به شطارت شود. || ترک موافقت مردمان از جهت لئامت و خباثت . (ناظم الاطباء).
زیرکیفرهنگ مترادف و متضادبصارت، بصیرت، چارهگری، دها، شطارت، فراست، فطنت، کیاست، هشیاری، هشیاری، هوش، هوشمندی، هوشیاری ≠ پخمگی
شاطریلغتنامه دهخداشاطری . [ طِ ] (حامص ) عمل شاطر. چستی . چالاکی . شوخی . بیباکی . شطارت : بخون خلق فروبرده بود پنجه ٔ کین ندانمش که بقتل که شاطری آموخت .سعدی .
لوثةلغتنامه دهخدالوثة. [ ل َ ث َ ] (ع اِ) گلوله ٔ لته که به آن بازی کنند. || (اِمص ) سستی . || آهستگی و درنگی . || فروهشتگی . || گولی . || نوعی از جنون . (منتهی الارب ). دیوانگی : از سر شَطارت و لوثت طبع حرکات نامتناسب میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <span class="hl" dir