شعابلغتنامه دهخداشعاب . [ ] (ع اِ) برگش مانند ماهی کوچک است و ثمراتش مثل سارق و در طرفی سه دانه بود و از مسهلات است و بعضی آن را حب الملوک خوانند. (نزهةالقلوب ).
شعابلغتنامه دهخداشعاب . [ ش َ ع ْ عا ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن مهزم شعاب عبدی مصری . او از محمدبن واسع و جز وی روایت کرد و ابن المبارک و وکیع از او روایت دارند. (از لباب الانساب ).
شعابلغتنامه دهخداشعاب . [ ش َ ع ْ عا] (ع ص ) مرمت کننده ٔ کاسه و کسی که ظروف شکسته را بند می زند. (از ناظم الاطباء): مصلح شعب ؛ یعنی شکاف . (از اقرب الموارد). کاسه دوز. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). بندزن . چینی بندزن . (یادداشت مؤلف ).
شعابلغتنامه دهخداشعاب . [ ش ِ ] (ع اِ) ج ِ شِعب ، به معنی راهها که در کوهها باشد. (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد).رجوع به شعب شود. || ج ِ شعب به معنی شکافها و درزها. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : اعوان اسلام بر پی کفار می رفتند و ایشان را در متون هضاب و بطون شعاب می کشت
شعابلغتنامه دهخداشعاب . [ ش ِ] (ع مص ) دور کردن چیزی را. (ناظم الاطباء). || مردن . (از ناظم الاطباء). رجوع به شاعبة شود.
سوپ داغhot soupواژههای مصوب فرهنگستانپلاسمایی متشکل از کوارک و گلوئون و فوتون و نوترینو و برخی ذرات دیگر که در آغاز پیدایش در تعادل گرمایی بودهاند
سوپ ژلاتینیgelatinous soupواژههای مصوب فرهنگستانمحلول آبی نسبتاً غلیظ که حاوی موادی با قابلیت تبدیل به ژلاتین است
مجموعۀ احساسیsoap opera, soap, soaperواژههای مصوب فرهنگستانمجموعۀ تلویزیونی سبک و احساسی که معمولاً در طول روز پخش میشود
شهابلغتنامه دهخداشهاب . [ ش َ ] (ع اِ) شیر تنک که دو ثلث آن آب باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شیر تنک آب آمیخته . شیری باشد از گوسفند یا گاو که باآب آمیخته باشند. (برهان ). شیرآب . (مهذب الاسماء).
شعابینلغتنامه دهخداشعابین . [ ش َ ] (ع اِ) ج ِ شعبان . ماه پس از رجب . (یادداشت مؤلف ). ج ِ شعبان ، ماه هشتم از ماههای عربی . (از اقرب الموارد). رجوع به شعبان شود.
شعابیلغتنامه دهخداشعابی . [ ش َ ع ْ عا ] (حامص ) بند زدن ظرفهای شکسته . مرمت کردن کاسه و مانند آن . بش زنی . بندزنی : عهدهای شکسته را چه طریق چاره هم توبت است و شعابی . سعدی (کلیات ، قصاید، چ فروغی ).رجوع به شَعّاب شود.
خرقةلغتنامه دهخداخرقة. [ خ ِ ق َ ] (اِخ ) ابن شعاب . نام شاعری است که شعاب مادر وی و پدرش نُباته بوده است . (از منتهی الارب ).
کاسه دوزلغتنامه دهخداکاسه دوز. [ س َ / س ِ ] (نف مرکب ) شکسته بندزن . شعاب . (منتهی الارب ). چینی بندزن . (صراح ).
شکاففرهنگ مترادف و متضاد۱. تراک، ترک، چاک، درز، شکافتگی، غاز ۲. رخنه، روزن، روزنه، سوراخ، شعاب، شقاق، منفذ ۳. کهف ۴. تفرقه
چینی بندزنلغتنامه دهخداچینی بندزن . [ ب َ زَ ] (نف مرکب ) کاسه بند. کاسه دوز. شعاب . که قطعات شکسته ٔ چینی و سفال را به کمک بندهای کوچک فلزی بهم متصل کند. طبق بند.
شعابینلغتنامه دهخداشعابین . [ ش َ ] (ع اِ) ج ِ شعبان . ماه پس از رجب . (یادداشت مؤلف ). ج ِ شعبان ، ماه هشتم از ماههای عربی . (از اقرب الموارد). رجوع به شعبان شود.
شعابیلغتنامه دهخداشعابی . [ ش َ ع ْ عا ] (حامص ) بند زدن ظرفهای شکسته . مرمت کردن کاسه و مانند آن . بش زنی . بندزنی : عهدهای شکسته را چه طریق چاره هم توبت است و شعابی . سعدی (کلیات ، قصاید، چ فروغی ).رجوع به شَعّاب شود.
اشعابلغتنامه دهخدااشعاب . [ اِ ] (ع مص ) مردن . (منتهی الارب ). اشعاب مرد؛ مردن وی . (از اقرب الموارد). || اشعب عنه ؛ جدا شد از وی بدان سان که بازنگردد. (از اقرب الموارد). نیک جدا شدن و مفارقت گزیدنی که از آن بازگشت نباشد. (منتهی الارب ).
انشعابلغتنامه دهخداانشعاب . [ اِ ش ِ ] (ع مص ) پراکنده شدن و شاخ شاخ شدن درخت و راه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شاخ شاخ شدن و پراکنده شدن درخت و راه و نهر. (از اقرب الموارد). شاخ زدن و برکنده و پیوسته شدن . (تاج المصادر بیهقی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ورق <span class="hl" d
انشعابفرهنگ فارسی عمید۱. جدا شدن؛ شعبهشعبه شدن.۲. (سیاسی) جدا شدن گروهی از اعضای سازمان یا تشکیلات برای پیوستن به حزب دیگر یا تشکیل یک حزب جدید.۳. (اسم) بخش جداشده از شبکۀ اصلی برای رساندن خدمات به مصرفکننده.
انشعابbifurcationواژههای مصوب فرهنگستانتغییر پایداری ساختاری یک دستگاه دینامیکی براثر تغییر پارامترها
انشعابbranching 1واژههای مصوب فرهنگستاندوگانگی یا چندگانگی حالتهای واپاشی در هستههای پرتوزا و ذرههای ناپایدار متـ . شاخگی