شعثلغتنامه دهخداشعث . [ ش َ ع َ ] (ع اِمص ) پراکندگی کار و هرج و مرج آن . دعا: اللهم اللمم به شعثنا؛ خداوندا فراهم آور پراکندگی کارهای ما را. (ناظم الاطباء). پراکندگی کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). پراکندگی . (دهار).
شعثلغتنامه دهخداشعث . [ ش َ ع َ ] (ع مص ) ژولیده موی شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).درهم گردیدن موی و مانند نمد شدن از جهت روغن نمالیدن و پاکیزه نکردن آن . (ناظم الاطباء). پراکنده موی شدن . (یادداشت مؤلف ). || چرک گردیدن سر و بدن . || غبارآلوده شدن سر و لاشه ٔ کسی و چرک گردیدن آن .
شعثلغتنامه دهخداشعث . [ ش َ ع ِ ] (ع ص ) شعر شعث ؛ موی ژولیده . (ناظم الاطباء). کالیده موی پریشان . (دهار). ژولیده موی . پراکنده موی . اشعث . (یادداشت مؤلف ). ژولیده موی . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || مرد چرکین . (ناظم الاطباء). || رجل شعث الرأس ؛ مرد ژولیده موی سر. (ناظم الاطباء).
شعثلغتنامه دهخداشعث . [ ش ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَشعَث ، شَعثاء.(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ِ اشعث به معنی مردژولیده موی . (آنندراج ). رجوع به اشعث و شعثاء شود.
گشت ارزیابیsite inspectionواژههای مصوب فرهنگستانگشتی که قبل از برگزاری مناسبتها و رویدادهای گوناگون برای ارزیابی امکانات و تسهیلات یک مقصد و تطابق آن با نیازها و اولویتهای افراد و مؤسسات ذیربط برگزار میشود
ساعت سعدلغتنامه دهخداساعت سعد. [ ع َ ت ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ساعت نیک . ساعت مبارک . وقتی که در آن برخی کارها شاید. ضدّ ساعت نحس . در تذکرة الملوک آمده : فصل دوم در بیان شغل مقرب الخاقان منجم باشی است . مشارالیه هر روزه به دستور اطباء به در دولتخانه حاضر میشد که
شعثاءلغتنامه دهخداشعثاء. [ ش َ ] (ع ص )زن ژولیده موی . ج ، شُعث . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تأنیث اشعث به معنی زن پریشان موی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به اشعث شود.
شعثانلغتنامه دهخداشعثان . [ ش َ ] (ع ص ) شعثان الرأس ؛ژولیده موی غبارآلوده سر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شَعَث شود.
اشعثلغتنامه دهخدااشعث . [ اَ ع َ ] (ع ص ، اِ) مرد اشعث ؛ ژولیده موی . مؤنث : شَعْثاء. ج ، شُعْث . (منتهی الارب ). || گیاه خشک بهمی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || وتد. (اقرب الموارد). وتد و میخ چوبین . (منتهی الارب ). || اسب پشت ناخاریده . (منتهی الارب ). || الذی یتبذل نفسه و لایصونها
ژولیده مویلغتنامه دهخداژولیده موی . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) پریشان موی . آنکه موی و زلف آشفته و درهم دارد: اَشوع ، اشعث ؛ مرد ژولیده موی . شَعْثاء؛ زن ژولیده موی . (منتهی الارب ). منتفش الشعر و منتفشةالشعر؛ ژولیده موی : همی رفت ژولیده دستا
کالیده مویلغتنامه دهخداکالیده موی . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) شَعَث .اشعث . شعثاء. آشفته و ژولیده موی : رسول علیه السلام اشعث و اغبر و کالیده موی و گردناک ... (تفسیرابوالفتوح رازی ج 2 ص <span class="hl" dir="ltr
پراکندگیلغتنامه دهخداپراکندگی . [ پ َک َ دَ / دِ ] (حامص ) پراگندگی . پریشانی . تفرّق . تفرقه . تشتت . شمل . تَذعذع . تبدد. شتات . شَت ّ. (منتهی الارب ). شَعَث . (دهار) (منتهی الارب ). افتراق . نَشر. انتشار. تَقعقع. (منتهی الارب ). استشتات :</spa
تذییللغتنامه دهخداتذییل . [ت َذْ ] (ع مص ) درازدامن کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). چیزی را دامن چیزی کردن . (آنندراج ). || نوشتن در ذیل صحیفه علاوه بر آنچه در آن هست . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || (اِ) آنچه پس از تمام کردن کتابی در تکمیل یا توضیح آن نو
شعثاءلغتنامه دهخداشعثاء. [ ش َ ] (ع ص )زن ژولیده موی . ج ، شُعث . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تأنیث اشعث به معنی زن پریشان موی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به اشعث شود.
شعثانلغتنامه دهخداشعثان . [ ش َ ] (ع ص ) شعثان الرأس ؛ژولیده موی غبارآلوده سر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شَعَث شود.
دواءالشعثلغتنامه دهخدادواءالشعث . [ دَ ئُش ْ ش َ ](ع اِ مرکب ) (اصطلاح داروسازی ) به لغت مصر اسم سلیمانی است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به سلیمانی شود.
متشعثلغتنامه دهخدامتشعث . [ م ُ ت َ ش َع ْ ع ِ ] (ع ص ) پراکنده و پریشان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آلوده شده ٔ بگرد و خاک . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || اندک خورنده . || موی بر هم نشسته . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع
مشعثلغتنامه دهخدامشعث . [ م ُ ش َع ْ ع َ ] (ع ص ) (اصطلاح عروض ) در عروض یکی از دو متحرک وتد است که افکنده شده . (منتهی الارب ). به اصطلاح عروض ، یکی از دو متحرک وتد را گویند که افکنده شده باشد. (ناظم الاطباء). چون مفعولن از فاعلاتن خیزد مشعث خوانند یعنی ژولیده و آشفته گردانیده . (المعجم فی م
اشعثلغتنامه دهخدااشعث . [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابومحمدبن معدیکرب کندی . یکی از اصحاب پیامبر (ص ) بود که درسال دهم هجرت با 60 تن سوار از قبیله ٔ خود نزد پیامبر آمد و بشرف اسلام مشرف گردید. آنگاه به یمن بازگشت . پس از آن حضرت در زمره ٔ مرتدان درآمد، ولی پس از آنکه ب
اشعثلغتنامه دهخدااشعث . [ اَ ع َ ] (ع ص ، اِ) مرد اشعث ؛ ژولیده موی . مؤنث : شَعْثاء. ج ، شُعْث . (منتهی الارب ). || گیاه خشک بهمی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || وتد. (اقرب الموارد). وتد و میخ چوبین . (منتهی الارب ). || اسب پشت ناخاریده . (منتهی الارب ). || الذی یتبذل نفسه و لایصونها