شغاللغتنامه دهخداشغال . [ ش َ ] (اِ) مانند شال در اول بعض نامهای گیاهان درآید و از آن وحشی بودن یا پست بودن آن گونه را خوانند: شغال به . شغال چس . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شال شود.
شغاللغتنامه دهخداشغال . [ ش َ / ش ُ ] (اِ) نام حیوانی از نوع سگ و برزخ میان روباه و گرگ ، و گویند این حیوان در زمان انوشیروان بهم رسید. (از برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکال . اهل تبرستان شال خوانند. (از آنندراج ). حیوانیست که یک نوع آ
شغالفرهنگ فارسی عمیدپستانداری گوشتخوار و از خانوادۀ سگ که از پرندگان کوچک و اهلی تغذیه میکند؛ توره؛ اهمر.
علی شغاللغتنامه دهخداعلی شغال . [ ع َ ی ِ ؟ ] (اِخ ) (ملا...) نصرابادی نام اورا با ابیاتی از اشعارش که در معما سروده است در تذکره ٔ خود آورده است . (از الذریعه ٔ آقا بزرگ طهرانی ج 9 ص 529 از تذکره ٔ نصرابادی ، فصل پانزدهم ص <span
شغال آبادلغتنامه دهخداشغال آباد. [ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان استرآبادرستاق بخش مرکزی شهرستان گرگان . سکنه ٔ آن 200 تن . آب آن از قنات است . محصول عمده آن برنج و غلات و لبنیات است . صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و کرباس است . راه اتومبیل رو دارد. (از فره
شغال تپهلغتنامه دهخداشغال تپه . [ ش َ ت َپ ْ پ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس . آب آن از رودخانه ٔ تنگ راه و چشمه تأمین میشود. سکنه ٔ آن 300 تن .محصول عمده ٔ آن غلات ، برنج ، صیفی و حبوب است . صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی
شغال بهلغتنامه دهخداشغال به . [ ش َ ب ِه ْ ] (اِ مرکب ) شال . بِه ِ جنگلی . نام شغال به را در مازندران و رامیان و کتول به این درخت میدهند و در لاهیجان به نام توچ معروف است . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به توچ و شال شود.
شغالکلغتنامه دهخداشغالک . [ ش َ ل َ ] (اِخ ) دهی از بخش مغان کنگی شهرستان زابل . سکنه ٔ آن 517 تن . آب آن از رودخانه هیرمند است . محصول عمده ٔ آن غلات و پنبه و لبنیات و صنایع دستی زنان قالیچه و گلیم و کرباس بافی است . ساکنان آن از طایفه ٔ شهرکی هستند. (از فرهن
شغالیلغتنامه دهخداشغالی . [ ش َ ] (ص نسبی ، اِ) نوعی از انگور. (ناظم الاطباء) (از تحفه حکیم مؤمن ) (از برهان ). قسمی است از انگور که شغال برخوردن آن بسیار حریص است . (آنندراج ) (انجمن آرا).
شغال آبادلغتنامه دهخداشغال آباد. [ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان استرآبادرستاق بخش مرکزی شهرستان گرگان . سکنه ٔ آن 200 تن . آب آن از قنات است . محصول عمده آن برنج و غلات و لبنیات است . صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و کرباس است . راه اتومبیل رو دارد. (از فره
شغال تپهلغتنامه دهخداشغال تپه . [ ش َ ت َپ ْ پ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس . آب آن از رودخانه ٔ تنگ راه و چشمه تأمین میشود. سکنه ٔ آن 300 تن .محصول عمده ٔ آن غلات ، برنج ، صیفی و حبوب است . صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی
شغال بهلغتنامه دهخداشغال به . [ ش َ ب ِه ْ ] (اِ مرکب ) شال . بِه ِ جنگلی . نام شغال به را در مازندران و رامیان و کتول به این درخت میدهند و در لاهیجان به نام توچ معروف است . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به توچ و شال شود.
شغال چسلغتنامه دهخداشغال چس . [ ش َ چ ُ ] (اِ مرکب ) درختچه ای است در دره ٔ کتول و جنگلهای مازندران . (یادداشت مؤلف ).
علی شغاللغتنامه دهخداعلی شغال . [ ع َ ی ِ ؟ ] (اِخ ) (ملا...) نصرابادی نام اورا با ابیاتی از اشعارش که در معما سروده است در تذکره ٔ خود آورده است . (از الذریعه ٔ آقا بزرگ طهرانی ج 9 ص 529 از تذکره ٔ نصرابادی ، فصل پانزدهم ص <span
آشغاللغتنامه دهخداآشغال . (اِ) فضول چیزی :آشغال سبزی . آشغال کلّه . || سقط. نابکار. افکندنی . آخال . آشخال . خاش و خش . خش و خاش . خاشک . خاشاک . خاش و خماش . خماشه . خماش . آقال . داس و دلوس . حثاله . خس . || دَم ِ جارو. خاکروبه . قمامه .
اشغاللغتنامه دهخدااشغال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ شُغْل و شُغُل و شَغَل . (منتهی الارب )(مؤید الفضلاء). شغلها. (غیاث ). کارها : ای خواجه ٔ بزرگ گر اشغال نی ترا برگیر جاخشوک و برو می درو حشیش . دقیقی . مردم ... بامداد نخست برای او [ خ
اشغاللغتنامه دهخدااشغال . [ اِ ] (ع مص ) در کار داشتن کسی را. لغت ردی است یا کم یا جید و فصیح . (منتهی الارب ). و آن لغتی جَیّد و بقولی ردی است . در ردی بودن این لغت گویند صاحب بن عباد بعامل خویش که در نامه ای نوشته بود: ان رأی مولانا ان یأمر باشغالی ببعض اشغاله فعل . پاسخ داد: من کتب لاشغال
انگور شغاللغتنامه دهخداانگور شغال . [ اَ ش ُ ] (اِ مرکب )عنب الثعلب . صاحب تحفه عنب الثعلب را سگ انگور آورده . و رجوع به عنب الثعلب و سگ انگور و انگورک توره شود.