شق و رقلغتنامه دهخداشق و رق . [ش َ ق ُ رَ / ش َق ْ ق ُ رَق ق ] (ص مرکب ، از اتباع ) کسی که راست و مستقیم راه رود. (فرهنگ فارسی معین ). که با قامت کشیده به راه رود. در اصطلاح عامیانه ، راست راست : دویست هزار تومان مال مردم را خورده و شق و رق در خیابانها میگردد. آ
تونل شوکshock tunnelواژههای مصوب فرهنگستانتونل بادی که در آن سیال با سرعت بالا جریان مییابد و شوکهایی با ماخ 6 تا 25 تولید میکند
لولۀ شوکshock tubeواژههای مصوب فرهنگستانتونل بادی که در پژوهشهای فوقِصوتی کاربرد دارد و در آن سیال با فشار بالا جریان مییابد و در آزمونگاه به سرعت بسیار بالایی میرسد
مرحلۀ شوک و انکارdenial and shock stageواژههای مصوب فرهنگستاننخستین مرحله از پنج مرحلۀ فرایند مرگ که دورۀ زودگذر و حادی است و در آن فرد با شناسایی و پذیرش اینکه به یک بیماری کشنده مبتلاست، دچار اضطراب شدیدی میشود
شغ و رغلغتنامه دهخداشغ و رغ . [ ش َغ ْ غ ُ رَ ] (ص مرکب ، از اتباع ) راست و مستقیم ایستاده . (یادداشت مؤلف ). صورتی از شق و رق . و رجوع به شق و رق شود.
رقلغتنامه دهخدارق . [ رَ ] (از ع ، ص ) هر چیزی که بلند ایستاده باشد. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). || از اتباع شق است : شق و رق ؛ آخته بالا و کشیده قامت .- رق و شق ؛ در تداول عامه ؛ راست ایستاده . بلندشده . (یادداشت مؤلف ).- <span class="hl
شخ و رخلغتنامه دهخداشخ و رخ . [ ش َخ خ ُ رَخ خ ] (ص مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه از اتباع و عوام شق و رق گویند. (یادداشت مؤلف ). آخته . آخته قامت . مقابل گوژ و خمیده .
شقلغتنامه دهخداشق . [ ش َ ] (ص ) (اصطلاح عامیانه ) مصحف شخ . مغلوط شخ . راست و دراز. راست و سخت : شق و رق . شق شدن . شق کردن . ایستاده و سخت . (یادداشت مؤلف ). راست ِ دراز. (ناظم الاطباء).
اطو کشیدهواژهنامه آزاداتوکشیده؛ شق و رق، صاف و درست، پیراسته با چاشنی طنز؛ معمولا به افراد و اشیائی گفته می شود که بیش از حد عرف و معمول، در قالب درآمده باشند. خیلی اطوکشیده حرف می زند، یعنی بسیار صاف و درست و اصولی و مبادی آداب حرف می زند.
شقلغتنامه دهخداشق . [ ش َ ] (ص ) (اصطلاح عامیانه ) مصحف شخ . مغلوط شخ . راست و دراز. راست و سخت : شق و رق . شق شدن . شق کردن . ایستاده و سخت . (یادداشت مؤلف ). راست ِ دراز. (ناظم الاطباء).
شقلغتنامه دهخداشق . [ ش َق ق ] (اِخ ) نام قلعه ای از قلاع خیبر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام یکی از هفت قلعه ٔ خیبر. (یادداشت مؤلف ) (از فتوح البلدان ص 32). و رجوع به تاریخ گزیده ص 147 شود.
شقلغتنامه دهخداشق . [ ش َق ق ] (ع اِ) کفتگی . (منتهی الارب ). کفتگی و ترک . ج ، شُقوق . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شکاف و چاک و رخنه و درز. (ناظم الاطباء). شکاف . و در فارسی با لفظ خوردن و زدن مستعمل . (آنندراج ). شکاف . (غیاث ). چاک . کفتگی . شاید معرب از شکاف و شکافتن فارسی . درز.
شقلغتنامه دهخداشق . [ ش َق ق ] (ع مص ) کفانیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شکافتن . (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (غیاث ) (المصادر زوزنی ). دریدن .(تاج المصادر بیهقی ). بزل . (یادداشت مؤلف ). || برآمدن دندان نیش شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برآمدن دندان . (آنندر
شقلغتنامه دهخداشق . [ ش َق ق / ش ِق ق ] (ع اِمص ، اِ) سختی و دشواری . قوله تعالی : لم تکونوا بالغیه الا بشق الانفس . (قرآن 7/16). (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مشقت . (اقرب الموارد). رنج . (مهذب الاسماء). دشواری . (ترجم
دانشقلغتنامه دهخدادانشق . [ ن ِ ش ُ ] (ترکی ، اِ) کلمه ٔ ترکی است از دانشماق به معنی سخن گفتن . سخن گویی . محاوره . گفتار. || مجلس محاوره . انجمن : بزرگان دانشق بشب کرده اند و رای در شب زده اندکه شب فکر مجموع باشد. (راحةالصدور). در کار سلطنت با هم مشورت کردند و دانشق سا
دماشقلغتنامه دهخدادماشق . [ دُ ش ِ ] (ع ص ، اِ) مرد یا ناقه و شترتیزرو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
رباط عشقلغتنامه دهخدارباط عشق . [ رُ ع ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش اسفراین شهرستان بجنورد دارای 68 تن جمعیت . آب این ده از قنات تأمین میشود و فرآورده ٔ عمده ٔ آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). و رجوع به سفرنامه ٔ مازند
دره عشقلغتنامه دهخدادره عشق . [ دَرْ رَ ع ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد. واقع در 38هزارگزی جنوب خاوری اردا و 30هزارگزی راه دوپلان . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران
دسته قاشقلغتنامه دهخدادسته قاشق . [ دَ ت َ / ت ِ ش ُ ](اِ مرکب ) دنباله ٔ قاشق . رجوع به کلمه ٔ دسته شود.