شقاقلغتنامه دهخداشقاق . [ ش ِ ] (ع مص ) مشاقّه و خلاف و دشمنی کردن و ضرر رسانیدن . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مخالفت کردن با. دشمنی کردن با. (فرهنگ فارسی معین ). مُشاقَّه . (منتهی الارب ). مخالفت و دشمنی کردن . (غیاث ). خلاف . (دهار) (مهذب الاسماء). و رجوع به مشاقه شود. |
شقاقلغتنامه دهخداشقاق . [ ش َق ْ قا ] (اِخ ) ابوجعفر محمدبن اسحاق بن مهران شقاق بغدادی . از اسحاق بن یوسف افطس روایت کرد و عبداﷲبن اسحاق بن خراسانی از او روایت دارد. (از لباب الانساب ).
شقاقلغتنامه دهخداشقاق . [ ش َق ْ قا ] (ع ص ) چوب بُر و هیزم شکن . (مهذب الاسماء). این لفظ بر هیزم شکن اطلاق شود. (از انساب سمعانی ). || مردی که گفتار بی کردار دارد و خود را بیش از آنچه هست مینماید و به همنشینی با پادشاه و چیزهایی از این قبیل افتخار میکند و مینازد. (از اقرب الموارد).
شقاقلغتنامه دهخداشقاق . [ ش ِ ] (ع اِ) ترک و کفتگی که در رسغ دست و پای ستور پدید آید. (از بحر الجواهر) (ناظم الاطباء). شکاف دست وپای : شقاق خردگاه . شقاق بحولیک . (یادداشت مؤلف ). شکاف پای اسب . (مهذب الاسماء) (دهار). || نوعی از بیماری بواسیر که در مقعد پدید آید : و ی
شقاقلغتنامه دهخداشقاق . [ ش ُ ] (ع اِمص ، اِ) کفتگی رسغ ستور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). شکافتن پوست از سرما و جز آن در دو دست و روی . بیماریی باشد ستور راو آن ترکیدگیها باشد بر سر رسغ. (یادداشت مؤلف ).
شقائقلغتنامه دهخداشقائق . [ ش َ ءِ ] (ع اِ) شقایق . ج ِ شَقیقة. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ِ شقیقة، به معنی میان دوکوه . (آنندراج ). و رجوع به شقیقة شود. || نوعی از لاله ، و این مفرد و جمع یکسان آید. (آنندراج ) (از بحر الجواهر) (از صراح اللغة) (غیاث ) (ناظم الاطباء). مت
شقایقلغتنامه دهخداشقایق . [ ش َ ی ِ ] (از ع ، اِ) شقائق . گیاهی که شبیه است به گل خشخاش وبه تازی شقائق النعمان گویند. (ناظم الاطباء). لاله ٔ دختری . (ریاض الادویة). لاله . (لغت فرس اسدی ) (بحر الجواهر). لاله ٔ داغدار. لاله ٔ نعمان . لاله ٔ دلسوخته . شقائق . لاله بشکنک . الاله . آلاله . شقر. (ی
شکائکلغتنامه دهخداشکائک .[ ش َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ شَکیکة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ شکیکة، به معنی گروهی از مردم و راه . (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به شکیکة شود.
شکاکلغتنامه دهخداشکاک . [ ش َ ] (ع اِ) ناحیه و کرانه ای از زمین . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
شکاکلغتنامه دهخداشکاک . [ ش َک ْ کا ] (اِخ ) طایفه ای از اکراد ایران ، از ایلات اطراف سلماس آذربایجان و مرکب از 1500 خانوار است . (یادداشت مؤلف ). ایل کرد. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 57). از ایلات اطراف سلماس . (جغرافیای سیاسی
شقاقیلغتنامه دهخداشقاقی . [ ش َ ] (اِخ ) نام طایفه ای از اکراد آذربایجان که بسبب مهاجرت با ترکان شاهسون مذهب شیعه را پذیرفته اند. (از تاریخ کرد ص 123).
شقاقللغتنامه دهخداشقاقل . [ ش َ ق ُ ] (اِ) گزر صحرایی و هشفیفل . (ناظم الاطباء). اشقاقل . شقیقل . هشقیقل . ششقاقل . گزر بری . ریشه ٔ گزر بری . (فرهنگ فارسی معین ). زردک صحراییست و بهترین آن سطبر و سنگین و به زردی مایل باشد، اگر زن به خود گیرد بچه بیندازد و آنرا جزر اقلیطی خوانند. (برهان ) (آنن
شقاقلوسلغتنامه دهخداشقاقلوس . [ ش ِ ق ِ ] (معرب ، اِ) این کلمه مصحف لفظ یونانی سفاکلوس است و آنرا موت یا فساد عضوی خشک گویند. فساد عضو با نماندن حس ، چون حس برجای بود غانغرایا باشد. موت موضعی . (یادداشت مؤلف ).
شقاقیلغتنامه دهخداشقاقی . [ ش َ ] (اِخ ) نام طایفه ای از اکراد آذربایجان که بسبب مهاجرت با ترکان شاهسون مذهب شیعه را پذیرفته اند. (از تاریخ کرد ص 123).
شقاقللغتنامه دهخداشقاقل . [ ش َ ق ُ ] (اِ) گزر صحرایی و هشفیفل . (ناظم الاطباء). اشقاقل . شقیقل . هشقیقل . ششقاقل . گزر بری . ریشه ٔ گزر بری . (فرهنگ فارسی معین ). زردک صحراییست و بهترین آن سطبر و سنگین و به زردی مایل باشد، اگر زن به خود گیرد بچه بیندازد و آنرا جزر اقلیطی خوانند. (برهان ) (آنن
شقاقلوسلغتنامه دهخداشقاقلوس . [ ش ِ ق ِ ] (معرب ، اِ) این کلمه مصحف لفظ یونانی سفاکلوس است و آنرا موت یا فساد عضوی خشک گویند. فساد عضو با نماندن حس ، چون حس برجای بود غانغرایا باشد. موت موضعی . (یادداشت مؤلف ).
شقاقی بالالغتنامه دهخداشقاقی بالا. [ ش َ ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان طارم بالا از بخش سیردان شهرستان زنجان . سکنه ٔ آن 108 تن . آب از رودخانه ٔ زاجکان است . محصول عمده غله و پنبه و لبنیات میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
شقاقی پایینلغتنامه دهخداشقاقی پایین . [ ش َ قی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طارم بالا از بخش سیردان شهرستان زنجان . سکنه ٔ آن 258 تن . آب از فاضل آب رودخانه ٔ وزنه سر است . محصول عمده غله و پنبه ومختصر برنج میباشد. کلیه ٔ خانه های این ده از چوب و علف ساخته شده است .
کانی شقاقلغتنامه دهخداکانی شقاق . [ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آختاجی بوکان بخش بوکان شهرستان مهاباد. واقع در پانزده هزارگزی شمال بوکان و 5هزارگزی شوسه ٔ بوکان به میاندوآب . ناحیه ای است کوهستانی ، معتدل سالم و دارای 80 تن سکن
انشقاقلغتنامه دهخداانشقاق . [ اِ ش ِ ] (اِخ ) نام سوره ٔ هشتاد و چهارم از قرآن مجید، مکی ، و دارای 25 آیه است .
انشقاقلغتنامه دهخداانشقاق . [ اِ ش ِ ] (ع مص ) شکافته شدن چوب و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). باز شدن شکاف در چیزی . (از اقرب الموارد). شکافته شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). شکافتن (درمعنی لازم ). ترکیدن . (یادداشت مؤلف ). || متفرق و پریشان شدن کار. (منتهی الارب