شلمابلغتنامه دهخداشلماب . [ ش َ ل َ / ل ْ ] (اِ مرکب ) شلمابه . آب شلغم . شلغماب . (یادداشت مؤلف ) : خر مرکوب لوطیان قدیم بی جو و جفر و جوبه و شلماب . سوزنی .رجوع به شلمابه شود. || آبجو. ماءالشعیر.
شلمابهلغتنامه دهخداشلمابه . [ ش َ ل ْ / ش َ ل َ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) شلغم پخته در آب . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از آنندراج ). || آب شلغم . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ).
گرمازدگیلغتنامه دهخداگرمازدگی . [ گ َ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) گرمائی شدن . بیمار شدن بر اثر حرارت بسیار. رجوع به گرمائی شدن شود : و باز استاد ما گفتی خمار بنشاند و گرمازدگی را نیک بود [ یعنی فقاع و شلماب ] و دیگر نفعتی نیست از او. (هدایة
شلغمابلغتنامه دهخداشلغماب . [ ش َ غ َ ] (اِ مرکب ) شلغم پخته در سرکه و آب نهاده و خردل در آن کرده . (یادداشت مؤلف ) : دیگر آنکه بیشتر خوردنی ها می پوسانند، پس می خورند چون ترینه (مراد ظاهراً میوه ها است چون هندوانه و خربزه و امثال آن ) و چغندراب و شلغماب و غیر آن . (ذخی
وزلغتنامه دهخداوز. [ وَ ] (حرف ربط + حرف اضافه ) و از. (ناظم الاطباء). مخفف «و از» و در غیر ضرورت شعری نیز متداول بوده است . (یادداشت مرحوم دهخدا) : از گیسوی او نسیم مشک آیدوز زلفک او نسیم نسترون . رودکی .وز درخت اندر گواهی خواهد
لوطیلغتنامه دهخدالوطی . (ص ) منسوب به قوم لوط. لاطی . لواطه کار. غلامباره . کودک باز. (غیاث ). هرزه کار و قمارباز و شراب خواره . (غیاث از چراغ هدایت ). بی باک و نامقیدی که هندیان بانکا گویند. (غیاث از مصطلحات ). رند و حریف و شوخ و بی باک و شلتاق که در هندوستان آن را بانکا گویند و رسم است که ه
بیشترلغتنامه دهخدابیشتر. [ ت َ ] (ص تفضیلی ) بیش . زیادتر. افزونتر. حصه ٔ بزرگتر و زیادتر از دو حصه ٔ غیرمتساوی چیزی . (ناظم الاطباء). مقابل کمتر. ازید. قسمت عمده : دیوه هرچند کابریشم بکندهرچه آن بیشتر بخویش تند. رودکی (از لغتنامه ٔ اسدی ).
شلمابهلغتنامه دهخداشلمابه . [ ش َ ل ْ / ش َ ل َ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) شلغم پخته در آب . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از آنندراج ). || آب شلغم . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ).