شماسلغتنامه دهخداشماس .[ ش َم ْ ما ] (اِخ ) خلیل افندی . او راست ترجمه ٔ تاریخ حرب الانکلیز و الحبشه . (از معجم المطبوعات مصر).
شماسلغتنامه دهخداشماس . [ ش َم ْ ما ] (اِخ ) شماساس . نام یکی از سران سپاه افراسیاب که او را قارن بکشت در زمان کی قباد. (یادداشت مؤلف ) : سپهدار شماس پیش اندرون سپاهی همه دست شسته به خون .فردوسی .
شماسلغتنامه دهخداشماس . [ ش َم ْ ما ] (اِخ ) ابن عثمان بن شرید مخزومی از صحابه ٔ حضرت رسول (ص )و از پهلوانان صدر اسلام بود. و در جنگ بدر شرکت داشت و در غزوه ٔ احد شهید شد. حضرت رسول او را به سپر تشبیه کرد، زیرا به چپ و راست نگاه نکرد؛ مگر اینکه شماس را دید که با شمشیر آخته حضرت را محافظت می ک
شماسلغتنامه دهخداشماس . [ ش َم ْ ما ] (ع اِ) از مهتران ترسا که موی میانه ٔ سر خود را بتراشد جهت ملازمت بیعت . ج ، شَمامِسَة. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از تاج العروس ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث ) (از آنندراج ). مهتر ترسایان در بلاد اسلام بطریق است و پس از آن جاثلیق
شماسلغتنامه دهخداشماس . [ ش ِ ] (ع مص ) توسنی کردن اسب . (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پشت نادادن اسب . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (المصادر زوزنی ). توسنی اسب . (ناظم الاطباء) : رای او از فلک نشاند حرورحلم او از زمانه برد شماس .<br
سمپاشلغتنامه دهخداسمپاش .[ س َ ] (نف مرکب ) سم پاشنده . آنکه سم را در جایی بپاشد. (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) آلتی فلزی که در درون آن سم ریزند و بوسیله ٔ پاشیدن محتوی آن ، حشرات را از بین برند. (فرهنگ فارسی معین ).
شماصلغتنامه دهخداشماص . [ ش ِ ] (ع ص ) جاریة ذات شماص وملاص ؛ دختر سبک نرم بدن شوخ و ناگاه بی باکانه پیش آینده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
شماصلغتنامه دهخداشماص . [ ش ُ ] (ع ص ) شتابی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (اِمص ) عجله . (اقرب الموارد). تعجیل . (ناظم الاطباء).
شماصلغتنامه دهخداشماص . [ش ِ ] (ع مص ) توسنی کردن اسب (لغتی است در سین ، یعنی شماس ). (ناظم الاطباء).
شماساسلغتنامه دهخداشماساس . [ ش َ ] (اِخ ) نام پهلوانی تورانی . (ناظم الاطباء). نام مبارزی بوده تورانی که به دست قارن پسر کاوه کشته شد. (انجمن آرا) (آنندراج )(از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). شماس : شماساس و دیگر خزروان گردز لشکر سواران بدیشان سپرد. <p class=
شماساسلغتنامه دهخداشماساس . [ ش َ ] (اِخ ) نام پهلوانی ایرانی . (ناظم الاطباء). نام پهلوانی ایرانی در لشکر سیاوش و شماساش نیز گفته اند. (از برهان ).
شماسیلغتنامه دهخداشماسی . [ ش َم ْ ما ] (حامص ) صفت و شغل شماس . (یادداشت مؤلف ). || (ص نسبی ) منسوب به شماس . آنچه به شماس منسوب و مربوط است : روز شنبه ز دیر شماسی خیمه زد در سواد عباسی . نظامی .کمر به عشق بتانی ببسته ای که میان <
شماسیلغتنامه دهخداشماسی . [ ش َم ْ ما ] (ص نسبی ) منسوب است به دو جا در بغداد، یکی باب الشماسیة است و دومی درب شماس . (از لباب الانساب ).
شماسیلغتنامه دهخداشماسی .[ ش َم ْ ما ] (اِخ ) ابومنصور احمدبن محمودبن اسحاق مقری شماسی . او قرآن را نزد ابوحفص کتانی خواند و از او روایت کرد و خطیب ابوبکر قرآن را بر وی خواند. شماسی به سال 430 هَ . ق . درگذشت . (از لباب الانساب ).
شمامسةلغتنامه دهخداشمامسة. [ ش َ م ِ س َ ] (ع اِ) ج ِ شَمّاس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شماس شود.
شماساسلغتنامه دهخداشماساس . [ ش َ ] (اِخ ) نام پهلوانی تورانی . (ناظم الاطباء). نام مبارزی بوده تورانی که به دست قارن پسر کاوه کشته شد. (انجمن آرا) (آنندراج )(از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). شماس : شماساس و دیگر خزروان گردز لشکر سواران بدیشان سپرد. <p class=
شماساسلغتنامه دهخداشماساس . [ ش َ ] (اِخ ) نام پهلوانی ایرانی . (ناظم الاطباء). نام پهلوانی ایرانی در لشکر سیاوش و شماساش نیز گفته اند. (از برهان ).
شماسیلغتنامه دهخداشماسی . [ ش َم ْ ما ] (حامص ) صفت و شغل شماس . (یادداشت مؤلف ). || (ص نسبی ) منسوب به شماس . آنچه به شماس منسوب و مربوط است : روز شنبه ز دیر شماسی خیمه زد در سواد عباسی . نظامی .کمر به عشق بتانی ببسته ای که میان <
شماسیلغتنامه دهخداشماسی . [ ش َم ْ ما ] (ص نسبی ) منسوب است به دو جا در بغداد، یکی باب الشماسیة است و دومی درب شماس . (از لباب الانساب ).
شماسیلغتنامه دهخداشماسی .[ ش َم ْ ما ] (اِخ ) ابومنصور احمدبن محمودبن اسحاق مقری شماسی . او قرآن را نزد ابوحفص کتانی خواند و از او روایت کرد و خطیب ابوبکر قرآن را بر وی خواند. شماسی به سال 430 هَ . ق . درگذشت . (از لباب الانساب ).
اشماسلغتنامه دهخدااشماس . [ اِ ] (ع مص ) آفتاب ناک شدن روز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اشماس روز؛ پیدا بودن خورشید در آن . (از المنجد). به آفتاب شدن روز. (زوزنی ).
ابراهیم بن شماسلغتنامه دهخداابراهیم بن شماس . [ اِ م ِ ن ِ ش َم ْ ما ] (اِخ ) یکی از مشایخ و پیروان طریقت صوفیه درقرن چهارم هجری . اصلاً از مردم سمرقند بوده ، سپس به بغداد مسافرت کرد و چندی آنجا بسر برده و بسمرقند بازگشت و از او سخنانی در حِکَم و اخلاق نقل کرده اند.