شمامهلغتنامه دهخداشمامه . [ ش َ م َ / م ِ ] (از ع اِ) بوی خوش که از چیزی بوییده شود. (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : غنچه ٔ گل گشاد سرو بلندبست بر برگ گل شمامه ٔ قند. نظامی .فرقم ز گلاب اشک
شمامهفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) نوعی خربزه؛ دستنبو.۲. [قدیمی] هرچیز خوشبو که در دست میگیرند و میبویند.۳. [قدیمی] قندیل؛ چراغدان.⟨ شمامهٴ کافور: [قدیمی، مجاز]۱. آفتاب.۲. ماه.۳. روشنایی روز.
شمامهفرهنگ فارسی معین(شَ مّ مَ یا مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دستنبو. 2 - هر چیز خوشبو که در دست گیرند و ببویند. 3 - قندیل ، چراغ دان .
شمامهفرهنگ نامها(تلفظ: šam(m)āme) (عربی) (در قدیم) رایحه و بوی خوش ؛ گلولهی خوشبو ، دستنبو ؛ (به مجاز) شخص یا چیز دوست داشتنی و خوشایند .
سمامةلغتنامه دهخداسمامة. [ س َ م َ ] (ع اِ) کالبد مردم . || شتر ماده ٔ سریع. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || نوعی از مرغان . فراستوک کوهی . (دهار) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). مرغی است از سار مهتر و از کبوتر کهتر. (مهذب الاسماء). || شکوفه ٔ خرما. || دائره ای است مستحب در گردن اسب . (از منتهی
شمامچهلغتنامه دهخداشمامچه . [ ش َ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چیزی خوشبودار که بوییده شود. (آنندراج ) (غیاث ).
شمالغتنامه دهخداشما. [ ش َ ] (ص )برهنه . عریان . || (اِ) قرصی از داروهای خوشبو که جهت خوشبو کردن منزل در روی آتش انداخته بخور دهند. شمامه . (ناظم الاطباء). رجوع به شمامه شود.
افراسیابلغتنامه دهخداافراسیاب . [ اَ ] (اِخ ) غار...، نام غار افسانه ای که محل شمامه ٔ جادو بوده است . در اسکندرنامه آمده است : چون صلصال خبردار شد از اشکنجه کردن مهترنسیم ، ازشهر خطا بیرون آمده داخل در غار افراسیاب شد در پیش شمامه ٔ جادو رسید. (از سبک شناسی بهار ج 3</s
بوئیدنلغتنامه دهخدابوئیدن . [ دَ ] (مص ) اشمام . اشتمام . شمیم . شمم . (منتهی الارب ). شمامه . (دهار). تشمم . (زوزنی ). رجوع به بوییدن شود.