شمسلغتنامه دهخداشمس . [ ش ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شامِس . (ناظم الاطباء). || ج ِ شموس . (از اقرب الموارد). رجوع به شامس و شموس شود.
شمسلغتنامه دهخداشمس . [ ش َ م َ ] (ع مص ) آفتابناک شدن روز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به شَمس شود.
شمسلغتنامه دهخداشمس . [ ش َ ] (اِخ ) طبسی .شمس الدین محمدبن عبدالکریم طبسی ، شاعر و فاضل معروف ایرانی اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم هجری و ممدوح وی نظام الملک تاج الدین (صدرالدین ) محمد وزیر سمرقند است ، ولی گروهی دیگر مانند سعدالدین سعید قتلغ غازی و جز وی را هم مدح گفته است . دیوان او شامل
شمسلغتنامه دهخداشمس . [ ش َ ] (اِخ ) نام بتی در قدیم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
سمیزلغتنامه دهخداسمیز. [ س َ ] (اِ) به معنی دعا باشد که در برابر نفرین است . (برهان ) (آنندراج ). از لغت دساتیری است . رجوع به فرهنگ دساتیر ص 253 شود.
شمزلغتنامه دهخداشمز. [ ش َ ] (مص ، اِمص ) نفرت نفس از چیزی که ناخوش دارد آنرا. (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). دوری کردن از چیزی به سبب ناخوش داشتن آن . (از اقرب الموارد).
شمصلغتنامه دهخداشمص . [ ش َ م َ ] (ع اِمص ) شتابزدگی در سخن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || (مص ) شتاب کردن در سخن راندن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
شمسالغتنامه دهخداشمسا. [ ش َ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند نور و روشنایی و پرتو آفتاب و ماه و چراغ و آتش و جز آن . (از برهان ) (ناظم الاطباء). || بمعنی نور باشد که آن روشنایی معنوی است . (برهان ).
شمسانلغتنامه دهخداشمسان . [ ش َ ] (اِخ ) دو آبکست در زمین هموار نرم و آن سرکوهی است نرم دراز به طرف بنی غافرة. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
شمس الدینلغتنامه دهخداشمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ )ایلدگز. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ایلدگز شود.
شمس الدینلغتنامه دهخداشمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن احمد ذهبی ، مکنی به ابوعبداﷲ. از مشاهیر مورخان و محدثان شافعی بود. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ذهبی شود.
شمس وزیرلغتنامه دهخداشمس وزیر.[ ش َ س ِ وَ ] (اِخ ) قهرمان نیکونهاد داستان «امیر ارسلان ، مقابل قمر وزیر و در تداول به هر شخص خوش طینت اطلاق شود، در مقابل قمر وزیر. (فرهنگ فارسی معین ).
چهارچشمه شمسلغتنامه دهخداچهارچشمه شمس . [ چ َ چ َ م ِ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بروجرد بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، 338 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصول عمده اش غلات ، لبنیات ، پنبه و چغندر است . شغل اهالی زراعت و گله داری ، و صنایع دستی زنان میباشد. (ا
حاجب شمسلغتنامه دهخداحاجب شمس .[ ج ِ ب ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اول خورشید یعنی آنچه از آفتاب پیدا میشود بار اول در وقت طلوع .
چراغ شمسلغتنامه دهخداچراغ شمس . [ چ َ / چ ِ غ ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه است از خورشید. چراغ روز. آفتاب :این چراغ شمس کو روشن بودنزفتیله ٔ پنبه و روغن بود.مولوی .
رقیب الشمسلغتنامه دهخدارقیب الشمس . [ رَ بُش ْ ش َ ] (ع اِ مرکب ) آفتاب پرست . آفتاب گردان . سیمیچگا. صامریوما. طورنشولی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود. || افریبون . (یادداشت مؤلف ).
مدینةالشمسلغتنامه دهخدامدینةالشمس . [ م َ ن َ تُش ْ ش َ ] (اِخ ) نام دیگر بعلبک است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بعلبک شود.