شمشادقدلغتنامه دهخداشمشادقد. [ ش َ/ ش ِ ق َ ] (ص مرکب ) راست قد و بالا. (ناظم الاطباء). آنکه چون شمشاد قامتی راست و بلند دارد : روزها رفت که دست من مسکین نگرفت زلف شمشادقدی سایه ٔ سیم اندامی . حافظ.شا
همیلغتنامه دهخداهمی . [ هََ ] (پیشوند) به جهت استمرار و امتداد در فعل آید و پیش یا پس از فعل قرار گیرد. (از آنندراج ) : بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آیدهمی . رودکی .به راه اندر همی شد، شاهراهی همی شد تا بنزد پادشاهی .