شنعةلغتنامه دهخداشنعة. [ ش ُ ع َ ] (ع اِمص ) زشتی . اسم است مصدر را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زشتی وبدی و طعنه . (از غیاث اللغات ). رجوع به شنعت شود.
شناعتیلغتنامه دهخداشناعتی . [ ش َ ع َ ] (ص نسبی ) شنعتی . شنعت کار. رسوا : چون طشت بی سرند و چو در جنبش آمدندالا شناعتی و دریده دهن نیند.خاقانی .
نادیده انگاشتنلغتنامه دهخدانادیده انگاشتن . [ دی دَ / دِ اِ ت َ ] (مص مرکب ) نادیده گرفتن . ندیده تصور کردن : از آن شنعت این پند برداشتم دگر دیده نادیده انگاشتم .سعدی .
سرزنشفرهنگ مترادف و متضادبدگویی، بیغاره، پیغاره، تعنت، تقبیح، تشنیع، تقریع، سرکوفت، شماتت، شنعت، طعن، طعنه، عتاب، قدح، لوم، مخالفت، مذمت، معاتبت، معاتبه، ملام، ملامت، نکوهش ≠ تمجید، ستایش
خلافتلغتنامه دهخداخلافت . [ خ َ ف َ ] (ع اِمص ) گولی . احمقی . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خَلافة در این لغت نامه شود : پس از خلافت و شنعت گناه دختر چیست ترا که دست بلرزد گهر چه دانی سفت .سعدی (گلستان ).