شنوالغتنامه دهخداشنوا. [ ش َ / ش ِ ن َ ] (نف ) که شنود. مقابل کر. آنکه کر نیست . دارای حس شنوائی . شنونده و مستمع و سامع. (ناظم الاطباء). سامع. سمیع. (دهار). شنونده و سمیع. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : و بادی در گوش او دمید شنوا شد. (قص
شنوائیلغتنامه دهخداشنوائی . [ ش َ / ش ِ ن َ ] (حامص ) شنوایی . حالت شنوا. استماع و سمع. (ناظم الاطباء). سَماع . (دهار). سمع. (صراح ). شنود. شنونده . سامعة. (یادداشت مؤلف ). || قوه ٔ سامعه . حس سامعه : خذاء؛ سبکی و سستی شنوائی . وقر؛ رفتگی شنوائی . (منتهی الارب
شنواییلغتنامه دهخداشنوایی . [ ش َ / ش ِ ن َ ] (حامص ) شنوائی . عمل شنیدن . (فرهنگ فارسی معین ). شنوا بودن . || یکی از حواس ظاهره و آن شنیدن اصوات است و آلت آن گوش است . سامعه . (فرهنگ فارسی معین ).
شنوائیلغتنامه دهخداشنوائی . [ ش َ / ش ِ ن َ ] (حامص ) شنوایی . حالت شنوا. استماع و سمع. (ناظم الاطباء). سَماع . (دهار). سمع. (صراح ). شنود. شنونده . سامعة. (یادداشت مؤلف ). || قوه ٔ سامعه . حس سامعه : خذاء؛ سبکی و سستی شنوائی . وقر؛ رفتگی شنوائی . (منتهی الارب
شنوارلغتنامه دهخداشنوار. [ ش َن ْ ] (اِ) شلوار و ازار و زیرجامه . (ناظم الاطباء). و این صورت ظاهراًتلفظی عامیانه از شلوار باشد. رجوع به شلوار شود.
شنوانلغتنامه دهخداشنوان . [ ش َ / ش ِ ن َ ] (نف ، ق ) صفت بیان حالت شنوائی است . در حال شنیدن . (یادداشت مؤلف ).
شنواندنلغتنامه دهخداشنواندن . [ ش َ / ش ِ ن َ وا دَ ] (مص ) شنوانیدن . به گوش رسانیدن . مطلبی را به سمع کسی رساندن . اسماع . (فرهنگ فارسی معین ) : بر پای دار دعوت مردم را بسوی امیرالمؤمنین در منبرهای مملکت خود در حالتی که بشنوانی به ایشا
شنوانندهلغتنامه دهخداشنواننده . [ ش َ / ش ِ ن َ وا ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) که بشنواند: رجل سمع یا سمیع یا مسمع یا رجل سمع؛ مرد شنواننده . (منتهی الارب ). رجوع به شنواندن شود.
شوندالغتنامه دهخداشوندا. [ ش َ وَ ] (ص ) شنوا و شنونده . (برهان ). شنوا. (جهانگیری ). شنونده و شنوا. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). بیت زیر را جهانگیری برای این معنی آورده و رشیدی از او پیروی کرده است : این سماع خوش و این ناله ٔ زیر و بم رانغمه از گوش دل و گوش شو
شنوا شدنلغتنامه دهخداشنوا شدن . [ ش َ / ش ِ ن َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سامع شدن .- شنوا شدن دل ؛ درک کردن حقایق . ادراک کردن واقعیت ها : چون دل شنوا شد ترا از آن پس شاید اگرت گوش سر نباشد.<p class="aut
شنوائیلغتنامه دهخداشنوائی . [ ش َ / ش ِ ن َ ] (حامص ) شنوایی . حالت شنوا. استماع و سمع. (ناظم الاطباء). سَماع . (دهار). سمع. (صراح ). شنود. شنونده . سامعة. (یادداشت مؤلف ). || قوه ٔ سامعه . حس سامعه : خذاء؛ سبکی و سستی شنوائی . وقر؛ رفتگی شنوائی . (منتهی الارب
شنوائی آزمالغتنامه دهخداشنوائی آزما. [ ش َ / ش ِ ن َ زْ / زِ ] (اِ مرکب ) نام دستگاهی است که دکتر «کلر» بمنظور تعیین درجه ٔ شنوائی ساخته است اما به دقت شنوائی سنج نیست . (روانشناسی تربیتی علی اکبر سیاسی ص
شنوائی سنجلغتنامه دهخداشنوائی سنج . [ ش َ / ش ِ ن َس َ ] (اِ مرکب ) دستگاهی است که برای تعیین آستانه ٔ سمعی بکار رود و آن دارای پیچی است از چوب یا فلز که قسمت فوقانیش متحرک است و در برابر خطکشی مدرج قرار دارد و ممکن است از بالای آن گلوله ٔ کوچکی را روی صفحه ٔ بلوری
شنوارلغتنامه دهخداشنوار. [ ش َن ْ ] (اِ) شلوار و ازار و زیرجامه . (ناظم الاطباء). و این صورت ظاهراًتلفظی عامیانه از شلوار باشد. رجوع به شلوار شود.
ناشنوالغتنامه دهخداناشنوا. [ ش ِ ن َ ] (نف مرکب ) کر. اصم ّ. (ناظم الاطباء). که نمی شنود. که شنوائی ندارد : بربط از هشت زبان گوید و خود ناشنواست زیبقش گوئی با گوش کر آمیخته اند. خاقانی .|| آنکه مایل به شنیدن نیست . (ناظم الاطباء). نا