شهودلغتنامه دهخداشهود. [ ش ُ ] (ع مص ) حاضر شدن . (از منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ). حاضر آمدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). دیدن . معاینه . عیان . پیدا. آشکارا. حضور. مقابل غیب . (یادداشت مؤلف ). || شهود الناقة؛ آثار ولادت آن است از خون و جز آن . (منتهی الارب ) (ا
شهودلغتنامه دهخداشهود. [ ش ُ ] (ع اِ) ج ِ شاهد. (اقرب الموارد). || جمع الجمع. (منتهی الارب ). شاهدها و گواهها. (ناظم الاطباء).حاضرشدگان و گواهان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : از شهود طلب اداء شهادت طلبید. ادای شهادت کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <span class="hl" dir="l
شهودفرهنگ فارسی عمید۱. [جمعِ شاهد] = شاهد.۲. (اسم مصدر) حاضر شدن.۳. (اسم مصدر) دیدن چیزی.۴. (اسم مصدر) گواه شدن.۵. (اسم مصدر) (تصوف) آشکاری حقایق در دل؛ مشاهدۀ حق در ضمیر.
سد پرتابblocked shot, block 8واژههای مصوب فرهنگستاندر بسکتبال، منحرف کردن توپ پرتابشده در مسیرش به سمت سبد، پیش از طی کردن قوس فرودین، بهطوریکه از گل جلوگیری شود
سهودلغتنامه دهخداسهود. [ س َ ] (ع ص ) نوجوان تازه بدن یا درازبالای توانا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
شحوطلغتنامه دهخداشحوط. [ ش ُ ] (ع مص ) شَحط. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). دور شدن .(تاج المصادر) (المصادر زوزنی ). رجوع به شحط شود.
شهودیلغتنامه دهخداشهودی . [ ش ُ ] (اِخ ) شاعری از لاهیجان و معاصر سلطان یعقوب و دارای دیوان است .شاهنامه ای مشتمل چهارهزار بیت نظم کرده بزبان ترکی .رجوع به آتشکده ٔ آذر ص 166 و مجمعالخواص ص 311 شود.
حسین شهودیلغتنامه دهخداحسین شهودی . [ ح ُ س َ ن ِ ش ُ ] (اِخ ) اصفهانی . شاعر و رمال بود و احوالش در تذکره ٔ نصرآبادی آمده است . (ذریعه ج 9 ص 560).
جرح شهودلغتنامه دهخداجرح شهود. [ ج َ ش ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باززدن گواهان . (دستور اللغة). گواهی بعدم عدالت گواهان . مقابل تعدیل آنان . ورجوع بجرح شاهد و جرح شود.
اصحاب مراقبلغتنامه دهخدااصحاب مراقب . [ اَ ب ِ م ُ ق ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طایفه ای از اهل شهود در تداول متصوفه . رجوع به شهود و اهل شهود شود.
شهودیلغتنامه دهخداشهودی . [ ش ُ ] (اِخ ) شاعری از لاهیجان و معاصر سلطان یعقوب و دارای دیوان است .شاهنامه ای مشتمل چهارهزار بیت نظم کرده بزبان ترکی .رجوع به آتشکده ٔ آذر ص 166 و مجمعالخواص ص 311 شود.
جرح شهودلغتنامه دهخداجرح شهود. [ ج َ ش ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باززدن گواهان . (دستور اللغة). گواهی بعدم عدالت گواهان . مقابل تعدیل آنان . ورجوع بجرح شاهد و جرح شود.
نامشهودلغتنامه دهخدانامشهود. [ م َ ] (ص مرکب ) نامرئی . لایری . ناپیدا. نامحسوس . ناپدید. ناپدیدار. نادیدنی . مقابل مشهود. رجوع به مشهود شود.
مشهودلغتنامه دهخدامشهود. [ م َ ] (ع ص ) حاضرشده . آنچه دیده شده و معاینه میگردد. (ناظم الاطباء). نمایان . هویدا.پیدا. پدیدار. رویاروی دیده شده . (یادداشت مؤلف ).- مشهود شدن ؛ معاینه شدن :گفتی که نعل بود در آتش نهاده ماه مشهود شد چو