شوخیلغتنامه دهخداشوخی . (حامص ) چرکی . دناست . درن . وسخ . پلیدی . (یادداشت مؤلف ) : گر از تو دل مردمان خسته شدبه شوخی درون دیده ها شسته شد. فردوسی . || (اِ) چرک و ریم . (ناظم الاطباء). رجوع به شوخ شود. || زنگ . || زبیل و خاشاک .
شوخیدیکشنری فارسی به انگلیسیgag, humor, jape, jest, jocoseness, jocularity, joke, jollity, lark, play, playfulness, quip, spoof, story, waggery, witticism
شوخیفرهنگ فارسی معین(حامص .)1 - گستاخی ، بی شرمی . 2 - خوشی ، عشرت . 3 - مزاح ، هزل . مق . جدی . ؛ ~ خرکی کنایه از: شوخی دور از ادب و نزاکت . ؛ با کسی ~ داشتن الف - با او صمیمی بودن . ب - سر به سر او گذاشتن .
ایستاموجseicheواژههای مصوب فرهنگستانموج ایستادهای در یک حوزة بسته یا نیمبسته که حرکت آونگوار آن پس از اتمام نیروی اولیه ادامه دارد
شوخی کردنلغتنامه دهخداشوخی کردن . [ ک َ دَ] (مص مرکب ) بی حیایی کردن . (یادداشت مؤلف ). سماجت کردن . پررویی کردن . بیشرمی کردن . || گستاخی و جسارت و دلیری و چابکی و تهور کردن : هرکه بنگریزد و شوخی کندمستحق هر بدی و هر بلاست . فرخی .مقد
شوخی نمودنلغتنامه دهخداشوخی نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ] (مص مرکب ) شوخی کردن . بیشرمی و بی ادبی کردن . ظاهرکردن و نمودار ساختن آثار و علائم شوخی : از آن شوخی و نادانی نمودن خجل گشتن پشیمانی فزودن .
شوخیدنلغتنامه دهخداشوخیدن . [ دَ ](مص ) شاد شدن و مسرور گشتن و شادمان شدن و خوشحال گشتن . || آزردن و اذیت رسانیدن . || متنفر کردن . || پنهان کردن . || زنگ زدن و زنگ خورده شدن . || چرک شدن و ناپاک گشتن . (ناظم الاطباء). چرکن شدن . (برهان ). || تملق و چاپلوسی نمودن و خوشامد گفتن . || شتابی نمودن
شوخی کردنلغتنامه دهخداشوخی کردن . [ ک َ دَ] (مص مرکب ) بی حیایی کردن . (یادداشت مؤلف ). سماجت کردن . پررویی کردن . بیشرمی کردن . || گستاخی و جسارت و دلیری و چابکی و تهور کردن : هرکه بنگریزد و شوخی کندمستحق هر بدی و هر بلاست . فرخی .مقد
شوخی نمودنلغتنامه دهخداشوخی نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ] (مص مرکب ) شوخی کردن . بیشرمی و بی ادبی کردن . ظاهرکردن و نمودار ساختن آثار و علائم شوخی : از آن شوخی و نادانی نمودن خجل گشتن پشیمانی فزودن .
شوخیدنلغتنامه دهخداشوخیدن . [ دَ ](مص ) شاد شدن و مسرور گشتن و شادمان شدن و خوشحال گشتن . || آزردن و اذیت رسانیدن . || متنفر کردن . || پنهان کردن . || زنگ زدن و زنگ خورده شدن . || چرک شدن و ناپاک گشتن . (ناظم الاطباء). چرکن شدن . (برهان ). || تملق و چاپلوسی نمودن و خوشامد گفتن . || شتابی نمودن
شوخی کردنلغتنامه دهخداشوخی کردن . [ ک َ دَ] (مص مرکب ) بی حیایی کردن . (یادداشت مؤلف ). سماجت کردن . پررویی کردن . بیشرمی کردن . || گستاخی و جسارت و دلیری و چابکی و تهور کردن : هرکه بنگریزد و شوخی کندمستحق هر بدی و هر بلاست . فرخی .مقد
شوخی نمودنلغتنامه دهخداشوخی نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ] (مص مرکب ) شوخی کردن . بیشرمی و بی ادبی کردن . ظاهرکردن و نمودار ساختن آثار و علائم شوخی : از آن شوخی و نادانی نمودن خجل گشتن پشیمانی فزودن .
بی شوخیلغتنامه دهخدابی شوخی . (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: بی + شوخی ) بی مزاح . جداً. (یادداشت مؤلف ): این سخن بیشوخی می گویم ؛ بجد می گویم . از سر هزل نمی گویم .