شوراندنلغتنامه دهخداشوراندن . [ دَ ] (مص ) شورانیدن . مضطرب کردن . پریشان کردن . (غیاث ). مشوش کردن . آشفته کردن : مشوران به خودکامی ایام راقلم درکش اندیشه ٔ خام را. نظامی .پیر عمر گوید چون خلوتی خواست کرد برای عبادتی یا فکری در خانه
شورانیدنلغتنامه دهخداشورانیدن . [ دَ ] (مص )برآشوفتن . (یادداشت مؤلف ). شوراندن . تحریک کردن . برانگیختن . رجوع به شوراندن شود. || برهم زدن . بهم زدن . برگرداندن . زیر و رو کردن . بهم آمیختن .چیزی را زیر و زبر کردن تا نیک ممزوج شود، چنانکه پِسْتی و سَویقی را با آب یا با شکر. مخلوط کردن . آشوردن
شورانیدنفرهنگ فارسی معین(دَ) (مص م .) 1 - آشوب کردن . 2 - به هیجان آورن ، برانگیختن . 3 - دیوانه کردن . 4 - آلوده ساختن .
خاطر شوراندنلغتنامه دهخداخاطر شوراندن . [ طِ دَ ] (مص مرکب ) پریشان خاطر کردن . پراکنده حواس نمودن : هزار بار اگر خاطرم بشورانی ازین طرف که منم همچنان صفائی هست .سعدی (بدایع).
خاطر شوراندنلغتنامه دهخداخاطر شوراندن . [ طِ دَ ] (مص مرکب ) پریشان خاطر کردن . پراکنده حواس نمودن : هزار بار اگر خاطرم بشورانی ازین طرف که منم همچنان صفائی هست .سعدی (بدایع).
شوراندهلغتنامه دهخداشورانده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از شوراندن . شورانیده . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شوراندن و شورانیده شود.
impassioningدیکشنری انگلیسی به فارسیپرشور، شوراندن، بر انگیختن، تحریک کردن، به هیجان اوردن، بر سر شهوت اوردن
خاطر شوراندنلغتنامه دهخداخاطر شوراندن . [ طِ دَ ] (مص مرکب ) پریشان خاطر کردن . پراکنده حواس نمودن : هزار بار اگر خاطرم بشورانی ازین طرف که منم همچنان صفائی هست .سعدی (بدایع).
بشوراندنلغتنامه دهخدابشوراندن . [ ب ِ دَ ] (مص ) بشورانیدن . شورانیدن . شوراندن : حب ... النیل منش بشوراند. (الابنیه عن حقایق الادویه ). اندر آن وقت بادی عظیم آید و دریا بشوراند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).