شورمورلغتنامه دهخداشورمور. (اِ مرکب ) نوعی از مور که بغایت خرد باشد. (غیاث ). مورچه های خرد و کوچک . (برهان ) (ناظم الاطباء). || (ص مرکب ) این لغت از توابع است و بمعنی نحس و ضعیف است . (انجمن آرا) (از آنندراج ) : شورمورند حریفانت ولیکن گه لاف شارمارند و نفر با نف
شورمورفرهنگ فارسی عمید۱. مورچۀ ریز و ضعیف؛ مورچۀ خرد.۲. (صفت) حقیر؛ ضعیف؛ درمانده؛ ناتوان.۳. (اسم مصدر) شور؛ غوغا؛ آشوب.
شارمارلغتنامه دهخداشارمار. (اِ مرکب ) نوعی از مار بزرگ و عظیم باشد. (برهان ). مرکب از: شار + مار. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مار بزرگ . (رشیدی ). مار سخت بزرگ . (شرفنامه ٔ منیری ) (سروری ). برغمان : شور مورند حسودانش اگر چه گه لاف شارمارند و نفربا نفر آمیخته ا
شارمارفرهنگ فارسی عمیدمار بزرگ: ◻︎ شور و مورند حسودانش اگرچه گه لاف / شارمارند نفر با نفر آمیختهاند (خاقانی: ۱۲۰ حاشیه).
شور و مورلغتنامه دهخداشور و مور. [ رُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) شوم و ضعیف ، چه شور بمعنی شوم و نحس و نامبارک و مور بمعنی حقیر و ضعیف است و هرگاه خواهند کسی را یا چیزی را به زبونی و ناتوانی و حقارت وانمایند گویند «شور و مور است ». (برهان ). درمانده و ضعیف و ناتوان و حقیر و کمینه و فرومایه و خوار و