شومیزلغتنامه دهخداشومیز. (اِ) شومز. زمینی باشد که بجهت زراعت کردن مستعد و آماده کرده باشند. (برهان ). شمیز. زمینی بود که بجهت زراعت آراسته باشند. (فرهنگ جهانگیری ). شیار یعنی تخم ریزی و زمین شومیزه یعنی شیارکرده . شمیز. شومیزه . شوریز. (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). جهانگیری گوید
شومیزلغتنامه دهخداشومیز. [ ش َ / شُو ] (ص ، اِ) زارع و زراعت کننده و برزیگر. (برهان ). برزگر. (رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ).
شومزلغتنامه دهخداشومز. [ م ِ ] (اِ) مخفف شومیز. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). زمین که بجهت زراعت کردن آماده و مستعد ساخته باشند. (برهان )(آنندراج ). شومیز. (رشیدی ). و رجوع به شومیز شود.
سامیزلغتنامه دهخداسامیز. (اِ) بمعنی فسان ، و آن سنگی باشد که بدان کارد و شمشیر و امثال آن تیز کنند. (برهان ) (آنندراج ). سنگ کارد و تیغ.(رشیدی ). قس ، سامان . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
شومیزیدنلغتنامه دهخداشومیزیدن . [ دَ ] (مص ) شیار و زراعت کردن زمین . (انجمن آرا). شیار کردن و تخم ریختن . (رشیدی ). زراعت کردن . (فرهنگ جهانگیری ). شیار کردن و زراعت نمودن . (برهان ).
شونیجلغتنامه دهخداشونیج . (اِ) زمین مهیاشده ٔ برای زراعت . (ناظم الاطباء). شومیز. رجوع به شومیز شود.
شومزلغتنامه دهخداشومز. [ م ِ ] (اِ) مخفف شومیز. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). زمین که بجهت زراعت کردن آماده و مستعد ساخته باشند. (برهان )(آنندراج ). شومیز. (رشیدی ). و رجوع به شومیز شود.
شومیزیدنلغتنامه دهخداشومیزیدن . [ دَ ] (مص ) شیار و زراعت کردن زمین . (انجمن آرا). شیار کردن و تخم ریختن . (رشیدی ). زراعت کردن . (فرهنگ جهانگیری ). شیار کردن و زراعت نمودن . (برهان ).