شوکالغتنامه دهخداشوکا. [ ش َ / شُو ] (اِ) از جنس گاو کوهی است که به عربی وعل گویند و آن حیوانی است سیاه رنگ بقدر گاومیش کوچکی و به ترکی جریر گویند. در مازندران بسیار است . (انجمن آرا) (آنندراج ). به لغت تنکابن وعل است از انواع بقرالوحش . (فهرست مخزن الادویه )
شوکافرهنگ فارسی عمیدنوعی گوزن کوچک با دم کوتاه و کفل سفید که نوع نر آن شاخدار است و در جنگلها زندگی میکند.
سوقاءلغتنامه دهخداسوقاء. [ س َ ] (ع ص ) مؤنث اسوق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به اسوق شود.
شوکاءلغتنامه دهخداشوکاء. [ ش َ ] (ع ص ) چادر درشت بافته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).- حُلّة شوکاء؛ ردائی است که در او درشتی و تازگی هست . (شرح قاموس ). جامه ٔ درشت از نوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
یسوکای بهادرلغتنامه دهخدایسوکای بهادر. [ ی َ ب َ دُ ] (اِخ ) نام پدر چنگیزخان مغول که رئیس و خان قبیله ٔ قیات از قبایل مغول بوده است . (از تاریخ مغول ص 15). و رجوع به تاریخ جهانگشا ج 1 ص 31 و <span c
شوکاءلغتنامه دهخداشوکاء. [ ش َ ] (ع ص ) چادر درشت بافته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).- حُلّة شوکاء؛ ردائی است که در او درشتی و تازگی هست . (شرح قاموس ). جامه ٔ درشت از نوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
شوکارلغتنامه دهخداشوکار.[ ش َ / شُو ] (ص مرکب ) که در شب کار کند. شبکار. (ناظم الاطباء). رجوع به شبکار شود. || مبدل شبکار که شب دزد باشد. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
شوکانلغتنامه دهخداشوکان . [ ش َ ] (اِخ ) شهرکی است از ناحیه ٔ خابران بین سرخس و ابیورد. (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ). شهری است میان سرخس و ابیورد، از آن شهر است عتیق بن محمدبن عبیس شوکانی و برادر او ابوالعلاء عبیس بن محمد شوکانی . (منتهی الارب ).
شوکاءلغتنامه دهخداشوکاء. [ ش َ ] (ع ص ) چادر درشت بافته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).- حُلّة شوکاء؛ ردائی است که در او درشتی و تازگی هست . (شرح قاموس ). جامه ٔ درشت از نوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
شوکارلغتنامه دهخداشوکار.[ ش َ / شُو ] (ص مرکب ) که در شب کار کند. شبکار. (ناظم الاطباء). رجوع به شبکار شود. || مبدل شبکار که شب دزد باشد. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
شوکانلغتنامه دهخداشوکان . [ ش َ ] (اِخ ) شهرکی است از ناحیه ٔ خابران بین سرخس و ابیورد. (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ). شهری است میان سرخس و ابیورد، از آن شهر است عتیق بن محمدبن عبیس شوکانی و برادر او ابوالعلاء عبیس بن محمد شوکانی . (منتهی الارب ).
پاشوکالغتنامه دهخداپاشوکا. (اِخ ) شهری به مکزیک ، پایتخت کشور هیدالگو. دارای 39000 تن سکنه و بنواحی آن کان نقره است .
اشوکالغتنامه دهخدااشوکا. [ ] (اِخ ) نام یکی از پادشاهان مقتدر هند بودکه در عهد وی دین بودا از حدود آن کشور تجاوز کرد وبه سواحل جیحون رسید. رجوع به مزدیسنا ص 324 شود.