شپشلغتنامه دهخداشپش . [ ش ِ پ ِ ] (اِ) جانوری است معروف . (برهان ). جانور کوچک خونخوار که در بدن انسان تولید شود و از مکیدن خون زندگی میکند. (فرهنگ نظام ). قمل . یک قسم جانورکی که در بدن و گیسوان کودکان و بدن مردمان کثیف و چرکین بواسطه ٔ کثافت و چرکینی تولید میگردد. (ناظم الاطباء). حشره ای ا
شپشفرهنگ فارسی معین(ش پِ) [ په . ] (اِ.) = اشپش : حشره ای از راستة نیم بالان که به علت زندگی انگلی فاقد بال شده و حامل میکروب برخی از امراض از قبایل تب زرد و تیفوس و غیره می باشد. دو نوع شپش دیده شده که تخم آن ها را رشک گویند. ؛ ~ توی جیب کسی سه قاب زدن در نهایت فقر و عسرت به سر بردن .
سس پنیرcheese sauceواژههای مصوب فرهنگستانهریک از انواع سسهای سفید طعمدارشده با پنیر که عمدتاً برای پوشش دادن برخی از غذاها مانند نیرشته یا ماهی، به کار میرود
بُرشگر ششبازهsix-base cutter,six-base-pair cutterواژههای مصوب فرهنگستانزیمایهای برشگر که یک توالی ششنوکلئوتیدی خاص را شناسایی میکند و برش میدهد نیز: ششبُر six-cutter
سس پیالهایdipping sauce, dipواژههای مصوب فرهنگستانهریک از انواع چاشنیهایی که ویژة غذاهای انگشتی و نانها و برگک سیبزمینی و سبزیجات است و در ظروف دهانگشاد و کاسهمانند عرضه میشود تا بتوان خوراک را مستقیماَ و بههنگام صرف غذا در آن غوطهور یا به آن آغشته کرد
شپشاپلغتنامه دهخداشپشاپ . [ ش َ ] (اِ صوت مرکب ) شپاشاپ . شپ شپ . صدا و آواز پی درپی خوردن پیکان تیر باشد به جایی . (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام ) : ز چکچاک گرز و ز شپشاپ تیربرآورد از جان دشمن نفیر.فردوسی .
شپشکلغتنامه دهخداشپشک . [ ش ِ پ ِ ش َ ] (اِ مصغر) سبوسه . شپشه . حشره ٔ کوچک و سیاه رنگی است بی بال که اعضاء دهانی او خردکننده میباشد و جزو راسته ٔ نیم بالان است و بر اثر زندگی انگلی بالها را از دست داده است . این حشره به قسمتهای مختلف نباتات خصوصاً دانه ٔ غلات حمله میکند و مواد غذایی آنها را
شپشهلغتنامه دهخداشپشه . [ ش ِ پ ِ ش َ / ش ِ ] (اِ مصغر) حشره ٔ کوچکی است شبیه به شپش معمولی انسان ولی قدری از آن کوچکتر است و بیشتر به موهای ناحیه ٔ زهار و شرمگاه و زیر بغل حمله میکند و پاهایش دارای قلابهای قوی است که به بدن میچسبد و جدا کردنش مشکل است و در م
شپشاپفرهنگ فارسی عمید= شپاشاپ: ◻︎ زچکچاک گرز و ز شپشاپ تیر / برآورد از جان دشمن نفیر (فردوسی: مجمعالفرس: شپاشاپ).
شپشهفرهنگ فارسی عمید۱. حشرۀ ریز به شکل ذرههای قهوهایرنگ که در شاخهها و ساقههای درختان وگیاهها بهوجود میآید و از آفتهای گیاهی است.۲. حشرهای که در برنج و گندم و آرد تولید میشود.
قملةدیکشنری عربی به فارسیشپش , شپشه , شته , هر نوع شپشه يا افت گياهي وغيره شبيه شپش , شپش گذاشتن , شپشه کردن
شپشاپلغتنامه دهخداشپشاپ . [ ش َ ] (اِ صوت مرکب ) شپاشاپ . شپ شپ . صدا و آواز پی درپی خوردن پیکان تیر باشد به جایی . (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام ) : ز چکچاک گرز و ز شپشاپ تیربرآورد از جان دشمن نفیر.فردوسی .
شپشکلغتنامه دهخداشپشک . [ ش ِ پ ِ ش َ ] (اِ مصغر) سبوسه . شپشه . حشره ٔ کوچک و سیاه رنگی است بی بال که اعضاء دهانی او خردکننده میباشد و جزو راسته ٔ نیم بالان است و بر اثر زندگی انگلی بالها را از دست داده است . این حشره به قسمتهای مختلف نباتات خصوصاً دانه ٔ غلات حمله میکند و مواد غذایی آنها را
شپشهلغتنامه دهخداشپشه . [ ش ِ پ ِ ش َ / ش ِ ] (اِ مصغر) حشره ٔ کوچکی است شبیه به شپش معمولی انسان ولی قدری از آن کوچکتر است و بیشتر به موهای ناحیه ٔ زهار و شرمگاه و زیر بغل حمله میکند و پاهایش دارای قلابهای قوی است که به بدن میچسبد و جدا کردنش مشکل است و در م
شپشاپفرهنگ فارسی عمید= شپاشاپ: ◻︎ زچکچاک گرز و ز شپشاپ تیر / برآورد از جان دشمن نفیر (فردوسی: مجمعالفرس: شپاشاپ).
شپشهفرهنگ فارسی عمید۱. حشرۀ ریز به شکل ذرههای قهوهایرنگ که در شاخهها و ساقههای درختان وگیاهها بهوجود میآید و از آفتهای گیاهی است.۲. حشرهای که در برنج و گندم و آرد تولید میشود.
خاکه شپشلغتنامه دهخداخاکه شپش . [ ک َ / ک ِ ش ِ پ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شپش خُردُ. بچه های شپش . بچه های ریز شپش . رِشک . میتَه .
اشپشلغتنامه دهخدااشپش . [ اِ پ ِ ] (اِ) اشپشه . کرمی که در غله و پشمینه افتد و تباه کند. کرمکی است خرد که در تابستان لباس پشمینه را ضایع کند و در جو و گندم نیز باشد. (انجمن آرای ناصری ) (جهانگیری ). اشپشه کرمکی باشد که بیشتر در تابستان و هوای گرم در پوستین و نمد و سقرلاط و صوف و دیگر پشمینه ه