شپللغتنامه دهخداشپل . [ ش ِ ] (اِ صوت ) آواز شافوت را گویند و آن صدایی باشد که کبوتربازان در وقت کبوتر پرانیدن از دهان خارج کنند. (از برهان ) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء).
شپللغتنامه دهخداشپل . [ ش ِ ] (اِ) شپلت . شپیل . شفل . پایه و مرتبه . (برهان ) (انجمن آرا). پایه و مرتبه و منزلت و جاه . (از ناظم الاطباء). || پاچه ٔ شتر را گویند از آنجا که به زمین نزدیک است . (از برهان ) (از ناظم الاطباء). سپل . سول . سفل . || صدا و آوازبلند کردن . (برهان ). صدا بلند کردن
شپلفرهنگ فارسی عمید۱. صدایی که با گذاشتن دو سرانگشت میان لبها از دهان برمیآورند؛ سوت؛ سافوت.۲. پایه، مرتبه و منزلت.
سُلsolواژههای مصوب فرهنگستانمحیطی که در آن ذرات کلوئیدی در بستری از جنس گاز یا مایع یا جامد پراکنده باشد
فرایند سُلـ ژلsol-gel processواژههای مصوب فرهنگستانفرایند انتقال پراکنهای از ذرات کلوئیدی به حالت ژل
شپلاقلغتنامه دهخداشپلاق . [ ش َ پ َ ] (ترکی ، اِ صوت ) شاپلاق . شپلق . شاپلاق . طپانچه و سیلی زدن بر روی و بیخ گوش . (ناظم الاطباء).
شپلتلغتنامه دهخداشپلت . [ ش َ / ش ِ ل َ ] (اِ) شپل . پایه و مرتبه باشد. (برهان ) (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا). جاه و منزلت . رتبه . (ناظم الاطباء) : چون سرای شپلت تو دولت شه پست کردشاه را دولت چنان باید ترا شپلت چنین . <p clas
سپیللغتنامه دهخداسپیل . [ س َ ] (اِ) اسم صوت . طبری «شپل ، شوپول » (سوت )، مازندرانی کنونی «شپل » . (حاشیه ٔبرهان قاطع چ معین ). آواز و نوای مرغان را گویند و بعربی صفیر خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ).
شپیللغتنامه دهخداشپیل . [ش َ ] (اِ) پاچه ٔ شتر را گویند و به عربی رجل الجمل خوانند. (برهان ). || نام گیاهی که شپل و شترپا نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع شود به شترپا.
شپلاقلغتنامه دهخداشپلاق . [ ش َ پ َ ] (ترکی ، اِ صوت ) شاپلاق . شپلق . شاپلاق . طپانچه و سیلی زدن بر روی و بیخ گوش . (ناظم الاطباء).
شپلاقی کردنلغتنامه دهخداشپلاقی کردن . [ ش َ پ َ ک َدَ ] (مص مرکب ) سخت کتک زدن . (فرهنگ فارسی معین ).
اشپللغتنامه دهخدااشپل . [ اَ پ َ ] (اِ) تخم ماهی . خاویار سیاه که از شکم ماهی درمی آید. (شعوری ). اشبل . اشبیل . اشپیل .