شکارگیرلغتنامه دهخداشکارگیر. [ ش ِ ] (نف مرکب ) صیاد. (زمخشری ) (ناظم الاطباء). شکارگر. (ناظم الاطباء). شکارچی . نخجیرگر. و رجوع به مترادفات شود.
شکارگرلغتنامه دهخداشکارگر. [ ش ِ گ َ ] (ص مرکب ) شکارچی . نخجیرگر. صیاد. (یادداشت مؤلف ). شکارگیر. صیاد. (ناظم الاطباء) : عقل سگ جان هوا گرفت چو بازکاین سگ و باز چون شکارگراست . خاقانی .و رجوع به شکارچی و مترادفات دیگر شود.
صیدآزمایلغتنامه دهخداصیدآزمای . [ ص َ / ص ِ ] (نف مرکب ) شکاری . شکارگیر. پنجه افکن با صید : بغرید کای شیر صیدآزمای هماوردت آمد مشو باز جای .نظامی .
صیداندازلغتنامه دهخداصیدانداز. [ ص َ / ص ِ اَ ] (نف مرکب ) شکارانداز. شکارگیر. نخجیرگیر. صیاد. شکارگر : کشتن خود خواستم از غمزه ٔ خونریز اوگفت صیدانداز ساکن صید را تعجیل چیست ؟امیرخسرو (از آنندراج ).