شکاسهلغتنامه دهخداشکاسه . [ ش َ س َ / س ِ ] (اِ) خارپشت . سکاسه . (ناظم الاطباء). و رجوع به سکاسه و رکاسه و رکاشه و ریکاسه و خارپشت شود.
شکاسةلغتنامه دهخداشکاسة. [ ش َ س َ ] (ع مص ) دشوارخوی گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بدخوی و دشوارخوی گردیدن . (ناظم الاطباء). بدخو شدن . (المصادر زوزنی ). صعب خو شدن . (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به شکاست شود.
سکاسهلغتنامه دهخداسکاسه . [ س ُ س َ / س ِ ] (اِ) سکاسته است که خارپشت تیرانداز باشد.(برهان ) (آنندراج ). رجوع به سکاسته و سکاشته شود.
شکاستلغتنامه دهخداشکاست . [ ش ِ س َ ] (از ع ، اِمص )شکاسة. بدخویی . درشتخویی . (یادداشت مؤلف ) : پادشاهی بود گوهر نفس او از شراست مطبوع و پناه خلق او بر شکاست موضوع . (المضاف الی بدایع الازمان ).
شکاسةلغتنامه دهخداشکاسة. [ ش َ س َ ] (ع مص ) دشوارخوی گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بدخوی و دشوارخوی گردیدن . (ناظم الاطباء). بدخو شدن . (المصادر زوزنی ). صعب خو شدن . (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به شکاست شود.