بشکافانیدنلغتنامه دهخدابشکافانیدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) تفتیح . (زوزنی ). شکافانیدن . دوخته ای را دریدن . گسستن . رجوع به شکافانیدن و شکافتن شود.
شکافاندنلغتنامه دهخداشکافاندن . [ ش ِ / ش َ دَ ] (مص ) شکافانیدن . دریدن . پاره کردن . (یادداشت مؤلف ).- شکافانده شدن ؛ دریده شدن . پاره شدن : ز شادی همی در کف رودزن شکوفه شکافانده شد از شکن . <p c