شکاویدنلغتنامه دهخداشکاویدن . [ ش ِ دَ ] (مص ) شکافتن . || نقب زدن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به شکافتن شود.
شکوهیدنلغتنامه دهخداشکوهیدن . [ ش ِ دَ ] (مص ) ترسیدن . بیم بردن . واهمه کردن . (ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ).ترسیدن . (غیاث ) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ فارسی معین ). واهمه کردن . (فرهنگ فارسی معین ). ترسیدن . هراسیدن . شکهیدن . بیمناک شدن . (یادداشت مؤلف ) : اشت
شکوهیدنلغتنامه دهخداشکوهیدن . [ ش ُ دَ ] (مص ) اظهار بزرگی کردن . (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ خطی ). عظمت خویش اظهار کردن . (غیاث ). اظهار بزرگی و جاه و جلال کردن . احتشام یافتن . محترم شدن . (فرهنگ فارسی معین ).- شکوهیدن کسی را ؛ احترام کردن او را. (یاد
شکهیدنلغتنامه دهخداشکهیدن . [ ش ِ ک ُ دَ] (مص ) شکوهیدن . مضطرب گشتن و بی قرار شدن . (آنندراج ) (برهان ) (از فرهنگ فارسی معین ). متحرک و مضطرب شدن . بیقرار گشتن . آزرده و رنجور گشتن . (ناظم الاطباء). || ترس داشتن . بیم داشتن . (فرهنگ فارسی معین ). ترسیدن . هراسیدن . (یادداشت مؤلف ) <span class
شکوهیدنفرهنگ فارسی عمیدترسیدن؛ واهمه کردن: ◻︎ جهانداران ز خشم او شکوهند / چو غمازان شکوهند از عیاران (قطران: ۲۳۸).