شکرابفرهنگ فارسی عمید۱. آبشکر؛ آبی که شکر در آن حل کرده باشند.۲. [مجاز] اختلاف و رنجش اندک میان دو دوست: ◻︎ غیر از لب کم حرف تو ساقی نشنیدم / جایی که میان می و ساقی شکراب است (کلیم همدانی: لغتنامه: شکرآب).
شکرابفرهنگ فارسی معین(ش کَ) (اِمر.) 1 - شربت ساخته شده از آب و شکر. 2 - کنایه از: به هم خوردن دوستی میان دو کس .
شکرآبلغتنامه دهخداشکرآب . [ ش َ ک َ ] (اِخ ) دهی است به شمال تهران آن سوی قلعه ٔ توچال میان شهرستانک وآهار. || آبی است بدین نام در آن موضع.
شکرآبلغتنامه دهخداشکرآب . [ ش َ ک َ ] (اِ مرکب ) شکراب . شکر گداخته درآب . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). شربت ساخته از آب که شکر در آن کنند. ماءالسﱡکَّر. (فرهنگ فارسی معین ).آب که شکر در آن حل کرده باشند. (یادداشت مؤلف ).- شکرآب سوزان ؛ چیزی نظیر نبات سوخته . (فره
شکرآبلغتنامه دهخداشکرآب . [ ش َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اجارود بخش گرمی شهرستان اردبیل . آب از چشمه . سکنه 269 تن . محصول عمده غلات و حبوب . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
شکرآبلغتنامه دهخداشکرآب . [ ش َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ای تیوند بخش مرکزی شهرستان شوشتر. سکنه 200 تن .آب از چشمه است . محصول عمده غلات . شغل اهالی زراعت وکارگری شرکت نفت . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
شکرآبلغتنامه دهخداشکرآب . [ ش َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جلگه افشاردوم بخش اسدآباد شهرستان همدان . سکنه 133 تن . آب ازچشمه است . محصول عمده غلات و لبنیات و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
شکررنجیلغتنامه دهخداشکررنجی . [ ش َ ک َرْ، رَ ] (حامص مرکب ) آزردگی و رنجشی که میان دوستان گاهی واقع شود.(غیاث ). شکرآب . (آنندراج ). رنجش و کدورت . شکررنگی . (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به شکرآب و شکررنگی شود.
شکرآبلغتنامه دهخداشکرآب . [ ش َ ک َ ] (اِخ ) دهی است به شمال تهران آن سوی قلعه ٔ توچال میان شهرستانک وآهار. || آبی است بدین نام در آن موضع.