شکرانلغتنامه دهخداشکران . [ ش َ ] (ع ص ) صفت است از شَکِر، و مؤنث آن شَکری ̍ است . (از اقرب الموارد): ضرع شکران ؛ پستان پر از شیر. (ناظم الاطباء).
شکرانلغتنامه دهخداشکران . [ ش ُ ] (ع مص ) شکر. شُکور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سپاسداری کردن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به شکر شود.
شکرانلغتنامه دهخداشکران . [ش ُ ] (ع اِمص ) سپاسداری . مقابل کفران . (منتهی الارب )(آنندراج ). شکر. سپاس . سپاسگزاری . (یادداشت مؤلف ).تشکر. (ناظم الاطباء). خلاف کفران . (اقرب الموارد).- شکران نعمت ؛ سپاسداری نعمت . (ناظم الاطباء).
سکیرانلغتنامه دهخداسکیران . [ س ُ ک َ ] (ع ص مصغر) مصغر سکران که به معنی مست باشد. ج ، سکیرانون . (ناظم الاطباء).
سیکرانلغتنامه دهخداسیکران . [ س َ ک َ ] (معرب ، اِ) بنج . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از اقرب الموارد). شوکران . شیکران . (یادداشت مؤلف ). بزرالبنج . (الفاظ الادویه ). گیاهی است پیوسته سبز و دانه ٔ آن را میخورند. (منتهی الارب ). و تخم آن بزرالبنج و ماش عطار و خداع الرجال و ریشه ٔ آن تب انگیز است . (
شقرانلغتنامه دهخداشقران . [ ش ِ ] (ع اِ) لاله .(منتهی الارب ) (آنندراج ). || مرغی است که زراعت را می خورد و از بین می برد. (از اقرب الموارد). || گیاهی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
شقرانلغتنامه دهخداشقران . [ ش ُ ] (اِخ ) مولای نبی (ص ) است ، نام وی صالح . (ازحبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 145 و 184). و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 259
شکرآگینلغتنامه دهخداشکرآگین . [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ] (ص مرکب ) شکرین . کنایه از سخت شیرین : ز فرقت لب مرجان شکّرآگینت به جان رسیدم کار و به لب رسیدم جان . سوزنی .و رجوع به شکرآکند و شکرآلود شود.
شکراندالغتنامه دهخداشکراندا. [ ش َ ک َ اَ ] (ن مف مرکب ) چیزی که شکر در آن اندوده باشند. (آنندراج ).بستنی که با شکر سازند. (ناظم الاطباء) : زهر غمی نیست ظهوری به جام کام اگر شد شکراندا چه حظ.ظهوری (از آنندراج ).
شکرانگیلغتنامه دهخداشکرانگی . [ ش ُ ن َ / ن ِ ] (حامص ) ادای شکر و تشکر و شکرگزاری . (ناظم الاطباء).
شکرانلولغتنامه دهخداشکرانلو. [ ش ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوغاز بخش باجگیران شهرستان قوچان . سکنه ٔ آن 286 تن . آب از چشمه است . محصول عمده غلات و میوه و صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم و جوراب بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="ltr"
شکرانلولغتنامه دهخداشکرانلو. [ ش ُ ] (اِخ )دهی از دهستان باغان بخش شیروان شهرستان قوچان . سکنه ٔ آن 190 تن . آب از قنات است . محصول عمده غلات و میوه و انگور میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
شکرانهلغتنامه دهخداشکرانه . [ ش ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) شکرگزاری و حقشناسی و سپاسداری و ادای شکر نعمت و تشکر. (ناظم الاطباء). سپاسگزاری . سپاسداری . شکران . شکر. (یادداشت مؤلف ). || آنچه نذر کنند یا به فقرادهند بر سبیل شکرگزاری از حصول نعمتی یا دفع نقمتی و بل
حق گزاریلغتنامه دهخداحق گزاری . [ ح َ گ ُ ] (حامص مرکب ) ادای حق . شکران : و ذکر حریت و حق گزاری او بدان مخلد گردانیده اند. (کلیله و دمنه ).
تشکرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی امتنان، ستایش، نگاهداشت شُکران نعمت، شُکر برکت، شُکر، بسمالله ◄ پرستش انعام، دِین، پاداش
سپاسداری کردنلغتنامه دهخداسپاسداری کردن . [ س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تشکر. (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). شکر. شکران . (تاج المصادر بیهقی ). شکر. شُکور. (ترجمان القرآن ). شکران . (دهار) : و بگویم که از ایشان کسی بود که خدای عز و جل را سپاسداری کرد. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ). پ
سپاسداریلغتنامه دهخداسپاسداری . [ س ِ ] (حامص مرکب ) شکران . (منتهی الارب ). حمد. حق شناسی . تشکر. امتنان : چونکه ماهان ز رفق و یاری اودید بر خود سپاسداری او. نظامی (هفت پیکر ص 250).بر قیاس نواله خواری
پرستشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب ش، سبحان، تحسین، اخلاص، عبودیت، طاعت، عبادت، نیایش، نماز▼، بیعت، احترام، اکرام، تکریم، عشقورزی، تقوا خلسه، ذکر، تسبیح روش نیایش، رازونیاز، مناجات، سجود، نماز▼ شُکر، شُکران نعمت، شُکر برکت
شکراندالغتنامه دهخداشکراندا. [ ش َ ک َ اَ ] (ن مف مرکب ) چیزی که شکر در آن اندوده باشند. (آنندراج ).بستنی که با شکر سازند. (ناظم الاطباء) : زهر غمی نیست ظهوری به جام کام اگر شد شکراندا چه حظ.ظهوری (از آنندراج ).
شکرانگیلغتنامه دهخداشکرانگی . [ ش ُ ن َ / ن ِ ] (حامص ) ادای شکر و تشکر و شکرگزاری . (ناظم الاطباء).
شکرانلولغتنامه دهخداشکرانلو. [ ش ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوغاز بخش باجگیران شهرستان قوچان . سکنه ٔ آن 286 تن . آب از چشمه است . محصول عمده غلات و میوه و صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم و جوراب بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="ltr"
شکرانلولغتنامه دهخداشکرانلو. [ ش ُ ] (اِخ )دهی از دهستان باغان بخش شیروان شهرستان قوچان . سکنه ٔ آن 190 تن . آب از قنات است . محصول عمده غلات و میوه و انگور میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
شکرانهلغتنامه دهخداشکرانه . [ ش ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) شکرگزاری و حقشناسی و سپاسداری و ادای شکر نعمت و تشکر. (ناظم الاطباء). سپاسگزاری . سپاسداری . شکران . شکر. (یادداشت مؤلف ). || آنچه نذر کنند یا به فقرادهند بر سبیل شکرگزاری از حصول نعمتی یا دفع نقمتی و بل
ده دوست محمد لشکرانلغتنامه دهخداده دوست محمد لشکران . [ دِه ْ م ُ ح َم ْ م َ ل َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . واقع در شش هزارگزی باختری ده دوست محمد. سکنه ٔ آن 100 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class=
لشکرانلغتنامه دهخدالشکران . [ ل َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کره سنی بخش سلماس شهرستان خوی واقع در 15 هزارگزی شمال باختری سلماس و 9500 گزی باختر شوسه ٔ سلماس به خوی کوهستانی ، معتدل و مالاریائی . دارای <span class="hl" dir="ltr
لشکرانلغتنامه دهخدالشکران . [ ل َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ملکاری بخش سردشت شهرستان مهاباد، واقع در 5500 گزی شمال باختری سردشت در مسیر راه ارابه رو بیوران به سردشت . کوهستانی و جنگلی . معتدل و سالم دارای 195 تن سکنه ٔ شیعه ٔ
اشکرانلغتنامه دهخدااشکران . [ اَ ] (نف مرکب ) گریان . اشکبار : چشم خور اشکران به خون شفق راز با قعرچاه میگوید.خاقانی .
بشکرانلغتنامه دهخدابشکران . [ ب َ ک َ ] (اِ) رجوع به بوشکرانه ، بشکراین ، بسکراین ، بشکاین و مفردات ابن بیطار ترجمه ٔ فرانسوی و دزی ج 1 ص 90 شود.