شکرکلغتنامه دهخداشکرک . [ ش َ ک َ رَ ] (اِ) نام میوه ایست . (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : شکرک که سبزی اوشار است تا خام است در شیرینی پخته بکار است . (فرودسیه ٔ ملاطغرا، از آنندراج ). || متبلور از ماده ٔ شکرین چیزی : شکرک زدن شیره و دوشاب و نیز شکر و جز آن ؛ بلورگو
شقراقلغتنامه دهخداشقراق . [ ش َ ق ِرْ را ] (ع اِ) شِقِرّاق . اخیل . (از منتهی الارب )(آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به شِقِرّاق شود.
شقراقلغتنامه دهخداشقراق . [ ش َ / ش ِ ] (ع اِ) شِقِرّاق . (منتهی الارب )(آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به شِقِرّاق شود.
شکرکنندهلغتنامه دهخداشکرکننده . [ ش ُ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) شکرگزار. سپاسگزار. شکرگوی . که سپاس و ثنا بجای آرد. (از یادداشت مؤلف ): شکرکننده را نعمت دهید ونعمت دهنده را شکر گویید. (از امثال و حکم دهخدا).
شکرکوزهلغتنامه دهخداشکرکوزه . [ ش َ ک َ کو زَ / زِ ] (اِ مرکب ) شاید مصحف شکرپوزه و شکربوزه باشد. (یادداشت مؤلف ) : نادیده دهانت که گمان برد که هرگزخوشتر ز شکرکوزه بود پسته سفالی . سیدحسن غزنوی . ||
شکرکوهلغتنامه دهخداشکرکوه . [ ش ِ ک َ کو ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلاردشت بخش مرکزی کلاردشت شهرستان نوشهر. سکنه ٔ آن 390 تن . آب از چشمه تأمین میشود. صنایع دستی زنان قالی و جاجیم و شال بافی و محصول عمده غلات و عسل و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <
گزانگبینفرهنگ فارسی معین(گَ زَ گَ) (اِمر.) شکرک مترشح از بوته های گز را گزانگبین گویند. این شکرک سفت و شکننده و دارای قند و الکل های مختلف است و خواص دارویی دارد. از جمله به عنوان مسهل جهت اطفال و ضد راشیتیسم استعمال می شود. به علاوه ازآن نوعی شیرینی به نام گز درست می کنند.
گزانگبینفرهنگ فارسی عمیدمادهای زردرنگ و اندکی شیرین که در بوتۀ گز تولید میشود و در تهیۀ شیرینی به کار میرود؛ شکرک بوتۀ گز.
سجوقواژهنامه آزادنوعی شیرینی. باسلُق را، به جای چیدن بر روی نخ، گرد می کنند و داخلش مغز گردو می گذارند و در ظروف سفالی می چینند تا شکرک بیاورد؛ این نوع باسلُق را سجوق می نامند.
بیدخشتفرهنگ فارسی عمیدمادهای که از نوعی درخت بید گرفته میشود، این ماده در گرمای تابستان روی تنۀ درخت بهصورت مایع تولید میشود. آن را با تیغههای فلزی آغشته به آرد از تنۀ درخت جمع میکنند و در ظرف آرد میریزند که به هم نچسبد، طعمش شیرین و خاصیت آن شبیه خاصیت شیرخشت است و برای لینت مزاج و نرم کردن سینه و شیرین ساختن دار
شکرکنندهلغتنامه دهخداشکرکننده . [ ش ُ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) شکرگزار. سپاسگزار. شکرگوی . که سپاس و ثنا بجای آرد. (از یادداشت مؤلف ): شکرکننده را نعمت دهید ونعمت دهنده را شکر گویید. (از امثال و حکم دهخدا).
شکرکوزهلغتنامه دهخداشکرکوزه . [ ش َ ک َ کو زَ / زِ ] (اِ مرکب ) شاید مصحف شکرپوزه و شکربوزه باشد. (یادداشت مؤلف ) : نادیده دهانت که گمان برد که هرگزخوشتر ز شکرکوزه بود پسته سفالی . سیدحسن غزنوی . ||
شکرکوهلغتنامه دهخداشکرکوه . [ ش ِ ک َ کو ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلاردشت بخش مرکزی کلاردشت شهرستان نوشهر. سکنه ٔ آن 390 تن . آب از چشمه تأمین میشود. صنایع دستی زنان قالی و جاجیم و شال بافی و محصول عمده غلات و عسل و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <
زردبند لشکرکلغتنامه دهخدازردبند لشکرک . [ زَ ب َ دِ ل َ ک َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان لواسان کوچک است که در بخش افجه ٔ شهرستان تهران و در 5 هزارگزی باختر گلندوک و بر سر راه شوسه ٔ شمشک به تهران ، کنار رودخانه ٔ جاجرود واقع است و اردوگاه تابستانی واحدهای لشکر یک در ای
لشکرکلغتنامه دهخدالشکرک . [ ل َ ک َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان خرم آبادشهرستان تنکابن ، واقع در 8 هزارگزی جنوب خاوری تنکابن و چهل هزارگزی خرم آباد. دشت . معتدل ، مرطوب ، مالاریائی . دارای 400 تن سکنه . شیعه . گیلکی و فارسی زبان
لشکرکلغتنامه دهخدالشکرک .[ ل َ ک َ رَ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه شمشک به طهران میان گردنه ٔ تلو و زرده بند در سی هزارگزی تهران .
کشکرکلغتنامه دهخداکشکرک . [ ک َ ک َرَ ] (اِ) پرنده ای است سیاه و سفید که آن را عکه می گویند. (از آنندراج ) (از انجمن آرا). عقعق . کسک . زاغچه . زاغی . کشک . (یادداشت مؤلف ). قشقرک : چندین هزار کوتر و قمری و کشکرک با تا دادیم که برج کس او می پرانسی .<p class