شکریلغتنامه دهخداشکری . [ ش َ را ](ع ص ، اِ) گوشت پاره ٔ فربه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ج ِ شَکِرة. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || شاة شکری ؛ گوسپند پرشیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || عین شکری ؛ چشم پر از اشک . (از اقرب الموارد).
شکریلغتنامه دهخداشکری . [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به شکر: رنگ شکری (رنگی بین کرم و زرد). سفید مایل به زردی . به رنگ شکر. (از یادداشت مؤلف ). رنگ زرد کمرنگ و خاکی رنگ . (از ناظم الاطباء). نام رنگ سرخ ، و بعضی گویند رنگی که زردی اش بسیار باش
شکریلغتنامه دهخداشکری . [ ش َک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عربخانه ٔ بخش شوسف شهرستان بیرجند. سکنه ٔ آن 113 تن . آب از قنات و محصول عمده ٔ آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
شکریلغتنامه دهخداشکری . [ ش ُ ] (اِخ ) ... افندی صادق . اوراست : 1- تاریخ التمدن المصری . 2- تاریخ الفنون الجمیلة. و تألیفاتی دیگر. (از معجم المطبوعات مصر).
شکریلغتنامه دهخداشکری . [ ش ُ ] (اِخ ) شکری بک ابن علی محمدبن عبدالکریم بن طالب عسلی دمشقی (متولد 1868، مقتول 1918م .). از رهبران نامی انقلاب جدید ملل عرب است . وی در دمشق بدنیا آمد و در مدارس آنجا تحصیل کرد. و از دمشق به نما
شقریلغتنامه دهخداشقری . [ ش ُ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب است به شقرةبن نکرةبن لکیزبن افصی بن عبدالقیس که قبیله ای از آنان هست . (از لباب الانساب ). منسوب به شقرة که نام پدر قبیله است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
شقریلغتنامه دهخداشقری . [ ش َ ری ی ] (اِخ ) ابوبکر مطرف بن معقل شقری تمیمی . از ابن سیرین و حسن و شعبی روایت کرد، و نضربن شمیل و ابوداود طیالسی و جز وی از او روایت دارند. اخبار او موثق است . (از لباب الانساب ).
شقریلغتنامه دهخداشقری . [ ش َ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب است به شقرةبن الحارث بن تهم که نام اصلی او معاویه است . || منسوب است به شقرةبن نبت بن ادد. (از لباب الانساب ).
شقریلغتنامه دهخداشقری . [ ش ِ را ] (ع اِ) نوعی از خرمای نیکو و اعلا. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
شقیریلغتنامه دهخداشقیری . [ ش ُ ق َ ] (اِخ ) ابوالعلاء احمدبن عبیداﷲ شقیری بغدادی . در دمشق سکونت داشت و در آنجا از هیثم بن خلف دوری و حامدبن محمدبن شعیب بلخی و جز آن دو حدیث شنید و عبدالوهاب بن عبداﷲ دمشقی از او روایت دارد. (از لباب الانساب ).
شکریةلغتنامه دهخداشکریة. [ ش َ ک َ ری ی َ ] (ع اِمص ) بازگشت شتران از چراگاه بهاری . (ناظم الاطباء). || وقت پرشیر شدن ستور از گیاه ربیع، یا عام است . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). پر شدن پستان از شیر، گویند: هذا زمن الشکریة، اذا حفلت الابل من الربیع؛ اکنون هنگام پر شدن پستان از شیر است ، وقتی
شکریاتلغتنامه دهخداشکریات . [ ش ِ ک َ ری یا ] (اِخ ) دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر. سکنه ٔ آن 482 تن . محصول عمده غلات است . راه اتومبیل رو دارد. ساکنان از طایفه ٔ حمید هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
شکریازیلغتنامه دهخداشکریازی . [ ش َ ک َرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش سلماس شهرستان خوی . آب از چشمه . سکنه ٔ آن 412 تن است . محصول عمده غلات و حبوب و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است . راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir=
شکریدنلغتنامه دهخداشکریدن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص ) شکردن . شکار کردن . قنص .اقتناص . صید. (یادداشت مؤلف ). شکار کردن . (آنندراج ) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (برهان ). || شکستن دشمن باشد. (آنندراج ) (برهان ) : همی بود بوس و کنار و نبیدمگر شیر کوگور را بشکرید.<br
شکرینلغتنامه دهخداشکرین . [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ](ص نسبی ) منسوب به شکر. (ناظم الاطباء). شکری . از شکر. شکرآلود. (یادداشت مؤلف ). || هر چیز شیرین . (ناظم الاطباء). شیرین . (آنندراج ) : مژگان پر ز کینت در غم فکنده دل رالبهای شک
شکرفاملغتنامه دهخداشکرفام .[ ش َ ک َ ] (ص مرکب ) شکری . شکری رنگ . به رنگ شکر. سپید که کمی به زردی زند. (یادداشت مؤلف ) : نقاب شکرفام بندد هوا راچو صبح از شکرخنده دندان نماید. خاقانی .و رجوع به شکری شود.
شکریةلغتنامه دهخداشکریة. [ ش َ ک َ ری ی َ ] (ع اِمص ) بازگشت شتران از چراگاه بهاری . (ناظم الاطباء). || وقت پرشیر شدن ستور از گیاه ربیع، یا عام است . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). پر شدن پستان از شیر، گویند: هذا زمن الشکریة، اذا حفلت الابل من الربیع؛ اکنون هنگام پر شدن پستان از شیر است ، وقتی
شکریاتلغتنامه دهخداشکریات . [ ش ِ ک َ ری یا ] (اِخ ) دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر. سکنه ٔ آن 482 تن . محصول عمده غلات است . راه اتومبیل رو دارد. ساکنان از طایفه ٔ حمید هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
شکریازیلغتنامه دهخداشکریازی . [ ش َ ک َرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش سلماس شهرستان خوی . آب از چشمه . سکنه ٔ آن 412 تن است . محصول عمده غلات و حبوب و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است . راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir=
شکریدنلغتنامه دهخداشکریدن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص ) شکردن . شکار کردن . قنص .اقتناص . صید. (یادداشت مؤلف ). شکار کردن . (آنندراج ) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (برهان ). || شکستن دشمن باشد. (آنندراج ) (برهان ) : همی بود بوس و کنار و نبیدمگر شیر کوگور را بشکرید.<br
شکرینلغتنامه دهخداشکرین . [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ](ص نسبی ) منسوب به شکر. (ناظم الاطباء). شکری . از شکر. شکرآلود. (یادداشت مؤلف ). || هر چیز شیرین . (ناظم الاطباء). شیرین . (آنندراج ) : مژگان پر ز کینت در غم فکنده دل رالبهای شک
حسن بشکریلغتنامه دهخداحسن بشکری . [ ح َ س َ ن ِ ب َ ] (اِخ ) ابن حسین بن عبید ظاهری ، مکنی به ابوسعید. درگذشته ٔ 276 هَ . ق . او راست : «ابطال القیاس ». (هدیةالعارفین ج 1 ص 268).
حسن شکریلغتنامه دهخداحسن شکری . [ ح ُ ن ِ ش ِک ْ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حسن مهتابی . حسن سفید که به زردی زند چنانکه گجراتیان را میباشد : شکسته رنگی من باطبیب در جنگ است علاج درد سرم حسن شکری رنگ است .صائب (از آنندراج ).
علی شکریلغتنامه دهخداعلی شکری . [ ع َ ی ِ ش ُ ] (اِخ ) ابن احمد کریدی حنفی . ملقب به شکری . رجوع به علی کریدی شود.
رنگ شکریلغتنامه دهخدارنگ شکری . [ رَ گ ِ ش َ ک َ / ش ِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رنگی که زردیش کم و مایل به سرخی بود. رنگ آل . رنگ نباتی . (آنندراج ) : تنگ کرده ست بسی حوصله ٔ تنگ شکراز لب پسته ٔ آن مهوش و رنگ شکری .<p clas
شیرشکریلغتنامه دهخداشیرشکری . [ شی ش َ ک َ ] (ص نسبی ) پارچه ای است ابریشمین به رنگ سفید یا نخودی ، که بر آن با ابریشم قهوه ای یا زرد تیره سوزن دوزی شده باشد. رجوع شود به مقاله ٔ «عمامه ٔ شیر و شکری » نوشته ٔ یحیی ماهیار نوابی در مجموعه ٔ مقالات ج 1 ص <span clas