شکورلغتنامه دهخداشکور. [ ش َ ] (اِخ ) یکی از نامهای باری تعالی و معنی آن پاداش دهنده ٔ بندگان مر اعمال ایشان را و بر عمل قلیل جزای جزیل دهنده است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نامی از نامهای خدای تعالی : عبدالشکور. (یادداشت مؤلف ) : پس چه گویی ز بهر
شکورلغتنامه دهخداشکور. [ ش َ ] (ع ص ) مرد بسیارشکر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سپاس دارنده . (مهذب الاسماء) مرد بسیارسپاس . (ناظم الاطباء). سپاس دار. (دهار) (تفلیسی ). مرد بسیار سپاسدار. سپاسدارنده . سخت سپاسگزار. بسیار سپاسگزار. آنکه زیاد ثنا کند. (یادداشت مؤلف ). آنکه خودرا
شکورلغتنامه دهخداشکور. [ ش ُ ] (اِ) جانوری که زمین را نبش کرده و مرده را درآورده می خورد. (ناظم الاطباء). گورکن .
شکورلغتنامه دهخداشکور. [ ش ُ ] (ع اِ) ج ِ شکر : لانریدمنکم جزاء و لا شکوراً. (قرآن 9/76) (منتهی الارب ).
شکورلغتنامه دهخداشکور. [ ش ُ ] (ع مص ) شکر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). سپاسداری کردن . (ترجمان القرآن جرجانی ص 62) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به شکر در معنی مصدری شود.
شقورلغتنامه دهخداشقور. [ ش َ ] (ع اِ) غم که خواب از چشم برباید. || راز، و قیل : خبرنی بشقوره ؛ ای بسره . (از اقرب الموارد).
شقورلغتنامه دهخداشقور. [ ش َ / ش ُ ] (ع اِ) حاجت . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بقیه ٔ حاجت . (از مهذب الاسماء).
شقورلغتنامه دهخداشقور. [ ش ُ ] (ع اِ) ج ِ شَقْر، به معنی کار مقصود و دلچسب . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به شقر شود.
شکورچیلغتنامه دهخداشکورچی . [ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چای پاره ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان . سکنه ٔ آن 273 تن . آب ازرودخانه ٔ قزل اوزن و آجی چای . محصول عمده ٔ آنجا غلات ومختصر برنج است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).<b
شکورکندیلغتنامه دهخداشکورکندی . [ ش َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه . سکنه 109 تن . آب از چاه و سیمین رود. محصول عمده ٔ آنجا غلات و چغندر و حبوبات می باشد. صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <s
شکوریلغتنامه دهخداشکوری . [ ش َ ] (اِخ ) دهی از بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز. سکنه ٔ آن 104 تن . آب از چاه و قنات . محصول عمده ٔ آنجا غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
شکورافرهنگ نامها(تلفظ: šakurā) (عربی ـ فارسی) (شکور + ا (پسوند یا اسم ساز)) ، منسوب به شکور ، ← شکور .
ثناگویندهلغتنامه دهخداثناگوینده . [ ث َ ی َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) ثناگوینده بر محسن . شاکر و شکور. (منتهی الارب ).
شکورچیلغتنامه دهخداشکورچی . [ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چای پاره ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان . سکنه ٔ آن 273 تن . آب ازرودخانه ٔ قزل اوزن و آجی چای . محصول عمده ٔ آنجا غلات ومختصر برنج است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).<b
شکورکندیلغتنامه دهخداشکورکندی . [ ش َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه . سکنه 109 تن . آب از چاه و سیمین رود. محصول عمده ٔ آنجا غلات و چغندر و حبوبات می باشد. صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <s
شکوریلغتنامه دهخداشکوری . [ ش َ ] (اِخ ) دهی از بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز. سکنه ٔ آن 104 تن . آب از چاه و قنات . محصول عمده ٔ آنجا غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
شکورافرهنگ نامها(تلفظ: šakurā) (عربی ـ فارسی) (شکور + ا (پسوند یا اسم ساز)) ، منسوب به شکور ، ← شکور .
فشکورلغتنامه دهخدافشکور. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش کلاردشت شهرستان نوشهر، دارای 750 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و لبنیات و صنایع دستی زنان شال بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
ابوشکورلغتنامه دهخداابوشکور. [ اَ ش َ ] (اِخ ) بلخی . یکی از اجله ٔ شعرای باستانی ایران . در تذکره ها ازتاریخ حیات او جز نام و موطن و از شعر وی غیر از بیتی چند در تذاکر و متفرقاتی در کتب لغت که همگی بر کمال قدرت طبع و جودت و صفای قریحت او دلیل کند بر جای نیست . ابوشکور را داستانی منظوم به بحر مت
مشکورلغتنامه دهخدامشکور. [ م َ ] (ع ص ) پسندیده و ستوده . (غیاث ) (آنندراج ). مقبول شده در درگاه خدای تعالی جل شأنه . سپاس داشته شده و ستایش شده و ستوده شده و شکر کرده شده و سزاوار ستایش و سپاس و حمد و پسندیده و پذیره و مقبول و خوش آیند. (ناظم الاطباء) : و من اراد الاَ
اشکورلغتنامه دهخدااشکور. [ اِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش شهربابک شهرستان یزد که در نه هزارگزی خاور شهربابک و هفت هزارگزی جنوب راه فرعی فیض آباد به شهربابک واقع است . محلی جلگه ، معتدل و مالاریائی و سکنه ٔ آن 423 تن میباشد. مذهب مردم شیعه و زبان آنان