شکوفتنلغتنامه دهخداشکوفتن . [ ش ِ / ش ُ ت َ ] (مص ) شکفتن . شکفته شدن . گشادن . واشدن . (ناظم الاطباء). شکفتن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شکفتن در همه ٔ معانی شود. || شکوفه کردن . || دمیدن . (ناظم الاطباء). || شکافتن . (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ فارسی معین ). |
شکافتنلغتنامه دهخداشکافتن . [ ش ِ / ش َ ت َ] (مص ) پاره کردن . (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان چ معین ). خرق کردن . شق کردن .خرق . صدع . خرع . شِق ّ. شَق ّ. منشق کردن : شکافتن هیزم . دریدن دوخته . مقابل دوختن . (یادداشت مؤلف ) : از اژدهای
شکافتنفرهنگ فارسی عمید۱. چاک دادن؛ چاک کردن؛ پاره کردن؛ دریدن.۲. (مصدر لازم) شکاف خوردن؛ چاک شدن؛ چاک خوردن؛ دریده شدن.
شکافتندیکشنری فارسی به انگلیسیcleave, cut, incise, rupture, split, wedge, penetrate, pierce, rend, rift, rip, slash
شکافتنفرهنگ فارسی معین(ش تَ) [ په . ] 1 - (مص م .) چاک دادن ، پاره کردن . 2 - شکستن . 3 - (مص ل .) پاره شدن ، شق شدن .