شکیشلغتنامه دهخداشکیش . [ ش َ ] (اِ) جوالی باشد که از دوخ سازند و آن گیاهی است که از آن حصیر بافند. (از برهان ) (آنندراج ). جوالی که از دوخ کنند. (لغت فرس اسدی ) (فرهنگ اوبهی ) : دوگوشش بود مانند دو نعلین دهانش چون شکیشی پر ز سرگین .منجیک
پیشکشلغتنامه دهخداپیشکش . [ ک َ / ک ِ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) پیشکشی . در پیش کردن چیزی کسی را تا او بستاند. تقدیم کردن چیزی به کسی تا بگیرد آنرا. تقدمه .بخشیدن کوچکی چیزی را ببزرگی . تقدیم کردن کهتری چیزی را به مهتری . هدیه ٔ کهتران به مهتران <span clas
شقیظلغتنامه دهخداشقیظ. [ ش َ ] (ع اِ) سفال و خزف .(ناظم الاطباء). سفالینه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
شکزلغتنامه دهخداشکز. [ ش َ ک ِ ] (ع ص ) شَکْز. مرد بدخوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
شکزلغتنامه دهخداشکز. [ ش َ ] (ع مص ) سپوختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || درخستن به انگشتان . || رنجانیدن به زبان . || نیزه زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || وطی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
کردنلغتنامه دهخداکردن . [ ک َ دَ ] (مص ) ساختن . (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). درست کردن . ساختن . ترتیب دادن : و [ به صقلاب ] انگور نیست ولکن انگبین سخت بسیار است نبید و آنچه بدو ماند ازانگبین کنند و خُنب نبیدشان از چوب است و مرد بود که هر سال از آن صد خنب کند. (حد