شگونلغتنامه دهخداشگون . [ ش ُ] (اِ) فال نیک . تفأل خیر. فال میمون و مبارک . (ناظم الاطباء) (از برهان ). طیره . آغال . اغور. (یادداشت مؤلف ). تفأل گرفتن به آواز و پرواز و جز آن و به صورت شگن هم آمده و این مشترک است در هندی و با لفظ نهادن و گرفتن و کردن مستعمل . (آنندراج ) :
شنآسsand millواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی استوانهای و قائم، حاوی شن، با میلۀ چرخان و دیسک (disc) که آسمایه در آن میگردد متـ . آسیای شنی
شن و ماسهsand and gravelواژههای مصوب فرهنگستانمواد ساختمانیای با اندازۀ درشتتر از سیلت و ریزتر از قلوهسنگ
سونلغتنامه دهخداسون . (اِ) طرف . جانب . سوی . (برهان ) (آنندراج ) : به چشم اندرم دید از رون توست به جسم اندرم جنبش از سون توست . عنصری .و بر آن سون شهر تا به لب آب هیرمند. (تاریخ سیستان ).ز خون هفت دریا برآمد بهم زمین از د
شگونهلغتنامه دهخداشگونه . [ ش َ ن َ / ن ِ ] (ص ) واژگونه . سرنگون . منعکس . زیر وزبر و زیر و بالا. (ناظم الاطباء). شاید نگونه باشد. رجوع به نگونه ، واژگونه و مترادفات دیگر کلمه شود.
شگونیالغتنامه دهخداشگونیا. [ ش َ ] (ص ) فالگر. فالگیر. غیبگو. (ناظم الاطباء). رجوع به شگنی و مترادفات کلمه شود.
خوش شگونیلغتنامه دهخداخوش شگونی . [ خوَش ْ / خُش ْ ش ُ ] (حامص مرکب ) مبارکی . میمنت . تفأل بخیر. مقابل بدشگونی .
شوگونلغتنامه دهخداشوگون . (اِ) شگون و فال نیک و مبارک . (ناظم الاطباء). شگون . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شگون شود.
شگونهلغتنامه دهخداشگونه . [ ش َ ن َ / ن ِ ] (ص ) واژگونه . سرنگون . منعکس . زیر وزبر و زیر و بالا. (ناظم الاطباء). شاید نگونه باشد. رجوع به نگونه ، واژگونه و مترادفات دیگر کلمه شود.
شگونیالغتنامه دهخداشگونیا. [ ش َ ] (ص ) فالگر. فالگیر. غیبگو. (ناظم الاطباء). رجوع به شگنی و مترادفات کلمه شود.
سرشگونلغتنامه دهخداسرشگون . [ س ِ رِش ْگ ْ وَ ] (اِ مرکب ) رجوع به سرشکوان و سرشکون و سرشگوان و آنندراج شود.
لشگونلغتنامه دهخدالشگون . [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان تراکمه بخش کنگان شهرستان بوشهر، واقع در 114هزارگزی جنوب خاوری کنگان ، کنار راه فرعی لار به گله دار. جلگه ، گرمسیر و مالاریائی و دارای 185 تن سکنه . شیعه ، فارسی زبان . آب
وشگونلغتنامه دهخداوشگون . [ وِ ] (اِ) در تداول ، نشکون . نشکنج . نخجل . نشگون . نیشگون . قرض . منگش . (یادداشت مؤلف ).- وشگون گرفتن ؛ نشگون گرفتن . شکنجیدن .
نیشگونلغتنامه دهخدانیشگون . (اِ) نشگون . نشگنج . (یادداشت مؤلف ). نشکون . وشگون . ویشگون . رجوع به نشگون شود.- نیشگون گرفتن ؛ نشگون گرفتن . رجوع به نشگون شود.