شیخ نجم الدینلغتنامه دهخداشیخ نجم الدین . [ ش َ ن َ مُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به نجم الدین (شیخ ...) عبداﷲبن محمدبن محمدبن علی اصفهانی شود.
شیخ نجم الدینلغتنامه دهخداشیخ نجم الدین . [ ش َ ن َ مُدْ دی ] (اِخ )رجوع به نجم الدین (شیخ ...) مکنی به ابوالفتح شود.
شیخ نجم الدینلغتنامه دهخداشیخ نجم الدین . [ ش َ ن َ مُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به نجم الدین (شیخ ...) حسن دهلوی شود.
شیخ نجم الدینلغتنامه دهخداشیخ نجم الدین . [ ش َ ن َ مُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به نجم الدین (شیخ ...) شود.
شیخ نجم الدینلغتنامه دهخداشیخ نجم الدین . [ ش َ ن َ مُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به نجم الدین (شیخ ...) عبدالرحمن بن محمدبن احمد مصالحی بیضاوی شود.
ایستاموجseicheواژههای مصوب فرهنگستانموج ایستادهای در یک حوزة بسته یا نیمبسته که حرکت آونگوار آن پس از اتمام نیروی اولیه ادامه دارد
کبراویهلغتنامه دهخداکبراویه . [ ک ُ وی ی َ ] (اِخ ) نام سلسله ای از صوفیه منسوب به شیخ نجم الدین عمربن احمد خوارزمی .کبرویه . رجوع به کبرویه و شیخ نجم الدین کبری شود.
کبریلغتنامه دهخداکبری . [ ک ُ را ] (اِخ ) (مخفف طامةالکبری ) لقب شیخ نجم الدین ابوالجناب احمدبن عمربن محمدبن عبداﷲ صوفی خیوه ای خوارزمی است و کبرویه یا کبراویه بدو منسوبند. رجوع به شیخ نجم الدین کبری شود.
نجم الدینلغتنامه دهخدانجم الدین . [ ن َ مُدْ دی ] (اِخ ) شیخ نجم الدین ساوه ای شاعر. رجوع به نجم (شیخ ...) شود.
نجم کبریلغتنامه دهخدانجم کبری . [ ن َ م ِ ک ُ را ] (اِخ ) احمدبن عمر خیوقی ، ملقب به شیخ نجم الدین . رجوع به نجم الدین کبری شود.
طامة الکبریلغتنامه دهخداطامة الکبری . [ طام ْ م َ تُل ْ ک ُ را ] (اِخ ) (الَ ...) لقب شیخ نجم الدین ، ابوالجناب ، احمدبن عمر الخیوقی است . رجوع به ابوالجناب شود.
شیخلغتنامه دهخداشیخ . [ ش َ ] (اِخ ) ابن احمد اول ابن محمد اول .ششمین از شرفای حسنی مراکش از سال 1012 تا 1016 هَ . ق . با برادران خود ابوفارس و زیدان کشاکش داشت . رجوع به طبقات سلاطین لین پول و فرهنگ فارسی معین شود.
شیخلغتنامه دهخداشیخ . [ ش َ ] (اِخ ) ابن حسام الدین معروف به منقی . او راست : رسالة فی المهدی . (از کشف الظنون ).
شیخلغتنامه دهخداشیخ . [ ش َ ] (اِخ ) ابن لال احمدبن علی همدانی شافعی (متوفی 398 هَ . ق .) او راست : معجم الصحابه . (از کشف الظنون ). و نیز رجوع به احمدبن علی همدانی شود.
شیخلغتنامه دهخداشیخ . [ ش َ ] (اِخ ) ابن نورالدین رومی . از اوست : تفسیرفاتحة. (محتمل است کلمه ٔ «ابن » در عنوان صاحب ترجمه در نسخه ٔ کشف الظنون زائد باشد). (یادداشت مؤلف ).
شیخلغتنامه دهخداشیخ . [ ش َ / ش ِ] (از ع ، اِ) آنکه سالمندی و پیری بر او ظاهر گردد و یا عبارتست از سن چهل یا پنجاه یا پنجاه ویک تا پایان عمر، یا تا سن هشتاد، و یا آنکه دوران شباب او بپایان رسیده باشد. ج ، شیوخ [ ش ُ / شیو ]،
درزی کلا شیخلغتنامه دهخدادرزی کلا شیخ . [ دَ ک َ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بانصر بخش بابلسر شهرستان بابل واقع در 5 هزار و پانصد گزی شمال بابل و کنار راه شوسه ٔ بابل به بابلسر با 780 تن سکنه . آب آن از چاه است . (از فرهنگ جغرافیا
خانقاه شیخلغتنامه دهخداخانقاه شیخ . [ ن َ / ن ِ هَِ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل تپه ٔ فیض اﷲبیگی بخش مرکزی شهرستان سقز، واقع در 25 هزارگزی خاور سقز و سه هزارگزی شمال شوسه ٔسقز به سنندج . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر دارای <
چشمه شیخلغتنامه دهخداچشمه شیخ . [ چ َ م َ ش َ ] (اِخ )دهی است از دهستان زیدون بخش حومه ٔ شهرستان بهبهان که در 44 هزارگزی جنوب باختری بهبهان و 6 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ آغاجاری به بهبهان واقع است . دشت و گرمسیر است و <span class=
چنارشیخلغتنامه دهخداچنارشیخ . [ چ ِ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان افشار اول بخش اسدآباد شهرستان همدان که در 14 هزارگزی باختر اسدآباد و 4 هزارگزی شمال راه فرعی اسدآباد به آجین واقع است . دامنه ، سردسیر و <span class="hl" dir="lt