شیرمرغلغتنامه دهخداشیرمرغ . [ م ُ ] (اِ مرکب ) مرغ عیسی را گویند که شب پره باشد چه گویند او می زاید وبچه ٔ خود را شیر می دهد. (برهان ) (آنندراج ). خفاش است که شرنق نامند. شب پره که می زاید و به بچه ٔ خود شیرمی دهد، از این رو این نام گرفت . (یادداشت مؤلف ). اسم فارسی شیرذق است . (تحفه ٔ حکیم مو
شیرمرغلغتنامه دهخداشیرمرغ . [ م ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش قاین شهرستان بیرجند. سکنه ٔ آن 200 تن . آب آن از قنات . صنایع دستی زنان قالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
سرمرغلغتنامه دهخداسرمرغ . [ س َ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان ریمله ٔ بخش حومه ٔ شهرستان خرم آباد. دارای 120 تن سکنه است . آب آن از چشمه ها. محصول آن غلات ، لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری . ساکنین از طایفه ٔ حسنوندند و زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغراف
بحبورلغتنامه دهخدابحبور. [ ب ُ ] (ع اِ) بچه ٔ مرغی که بالوا گویند و شبیه به شیرمرغ است . (ناظم الاطباء).
بمثللغتنامه دهخدابمثل . [ ب ِ م َ ث َ ] (ق مرکب ) (از: «ب » + مثل ) بطور مثل و بطور نمونه . (ناظم الاطباء) : اشتها به هر روز زیادت بود. چنان که اگر بمثل شیرمرغ خواستی دروقت حاضر کردی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 411).
خفاشلغتنامه دهخداخفاش . [ خ ُف ْ فا ] (ع اِ) شب پره . وطواط. موش کور. مرغ عیسی . شب باره . شب باز. شب بازه ، شب پرک . شب بوزه . شب یازه . شبینه . شیوز. شب کور. شیرمرغ . شیرزج . شیرزق . (یادداشت بخط مؤلف ). شباره . بیواز. چرهواز. پازیره . خربواز. خربوز. خرپور. خربیواز.شبان . شبانور. شپرک . شپ
شیرلغتنامه دهخداشیر. (اِ) مایعی سپید و شیرین که از پستان همه ٔ حیوانات پستاندار ترشح می کند، و به تازی لبن گویند. (ناظم الاطباء) (از برهان ). به معنی شیر است که می خورند، و به این معنی به یای معروف است نه مجهول ، و این ترجمه ٔ لبن است و استادان شعر این دو را با هم قافیه نمی کنند وفرق می گذار
مرغلغتنامه دهخدامرغ . [ م ُ ] (اِ) مطلق پرندگان ، و عربان آن را طیر خوانند. (از برهان ). هر طائر که بال و پر و منقار دارد. (غیاث ). مطلق طایر را گویند سوای کرمهای پردار و قدری جثه هم داشته باشد و همچنین مور پردار را مرغ نگویند و پر شرط نیست و لهذا خفاش را که پرواز او به پوست است مرغ عیسی گوی