شیرگیلغتنامه دهخداشیرگی . [ رَ / رِ ] (ص نسبی ، اِ) نوعی خرما در شهداد. (یادداشت مؤلف ). || کسی که به کشیدن شیره ٔ تریاک عادت کرده . (فرهنگ فارسی معین ). شیره ای .
زینچهrail chair, chairواژههای مصوب فرهنگستانصفحۀ فولادی شکلدادهشده که بین ریل و ریلبند قرار میگیرد
تسلیم برشیshear yielding, shear bandingواژههای مصوب فرهنگستانوارد آوردن تنش بر ماده، فراتر از نقطۀ تسلیم، چنانچه بدون تغییر حجم دچار کجریختی شود
شارش برشیshear flow, shear layerواژههای مصوب فرهنگستان1. در مکانیک سیالات، شارشی که در آن تنش برشی وجود دارد 2. در مکانیک جامدات، حاصلضرب تنش برشی در کوچکترین بعد سطحمقطع یک عضو جدارنازک
صندلی سلمانیbarber chair/ barber's chair, tombstone 2واژههای مصوب فرهنگستانکُندهای که براثر قطع ناقص درخت به شکل صندلی درآمده است
شیرگیالغتنامه دهخداشیرگیا. (اِ مرکب ) گیاهی که چون آنرا بشکنند شیره ٔ سپیدی مانند شیر از وی برآید و در بهار بکارند. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ).
شیرگیاهلغتنامه دهخداشیرگیاه . (اِ مرکب ) همان شیرگیاست . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ). رجوع به شیرگیا شود.
شیرگیرانهلغتنامه دهخداشیرگیرانه . [ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) با حالت شیرگیر. در حال شیرگیری . شجاعانه . دلیرانه . به دلیری . به شیرگیری . به جرأت و جسارت : شیرگیرانه سوی من تازدچون پلنگی به زیرم اندازد. نظامی .</
شیرگیریلغتنامه دهخداشیرگیری . (حامص مرکب ) صفت شیرگیر. حالت آنکه شیرگیر شده است . رجوع به شیرگیر شود. || دلیری و شجاعت . سخت دلاوری و دلیری . (یادداشت مؤلف ) : چونکه شیران دلیریش دیدندشیرگیری و شیریش دیدند. نظامی . || جسارت . جری شدن
شیرگیافرهنگ فارسی عمیدگیاهی که در ساقه و برگ آن مادۀ سفیدرنگی مانند شیر وجود دارد که هرگاه آن را خراش دهند آن ماده خارج میشود.
باباوچینلغتنامه دهخداباباوچین . [ ] (اِخ ) مادر «شیرگی » پسر منگوقاآن . (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 57).
همشیرگیلغتنامه دهخداهمشیرگی . [ هََ رَ /رِ ] (حامص مرکب ) هم شیرگی . همشیر بودن برادر و خواهر یا دو برادر یا دو خواهر از طریق رضاع و شیرخوارگی . || کنایه از سازش و صمیمیت : در دشت و کوه وبیشه به همشیرگی چرندشیرو پلنگ و سرهان ، گور
هملغتنامه دهخداهم . [ هََ ] (حرف ربط، ق ) به معنی نیز که به عربی ایضاً گویند. (برهان ). لفظ فارسی است مرادف نیز. صاحب بهار عجم نوشته که فرق در لفظ «نیز» و لفظ «هم » این است که آوردن لفظ «هم » بر معطوف و معطوف علیه هر دو صحیح باشد، چنانکه گویند: هم نماز کردم و هم روزه گرفتم ، به خلاف لفظ «نی
شیرگیالغتنامه دهخداشیرگیا. (اِ مرکب ) گیاهی که چون آنرا بشکنند شیره ٔ سپیدی مانند شیر از وی برآید و در بهار بکارند. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ).
شیرگیاهلغتنامه دهخداشیرگیاه . (اِ مرکب ) همان شیرگیاست . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ). رجوع به شیرگیا شود.
شیرگیر شدنلغتنامه دهخداشیرگیر شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، سخت شجاع و دلاور گشتن . (یادداشت مؤلف ). تسلطی یافتن و چربیدن . (آنندراج ) : که به سرپنجه شیرگیر شده ست شیر برنا و گرگ پیر شده ست . نظامی . || جسور و دلیر و جری گ
شیرگیرانهلغتنامه دهخداشیرگیرانه . [ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) با حالت شیرگیر. در حال شیرگیری . شجاعانه . دلیرانه . به دلیری . به شیرگیری . به جرأت و جسارت : شیرگیرانه سوی من تازدچون پلنگی به زیرم اندازد. نظامی .</
شیرگیریلغتنامه دهخداشیرگیری . (حامص مرکب ) صفت شیرگیر. حالت آنکه شیرگیر شده است . رجوع به شیرگیر شود. || دلیری و شجاعت . سخت دلاوری و دلیری . (یادداشت مؤلف ) : چونکه شیران دلیریش دیدندشیرگیری و شیریش دیدند. نظامی . || جسارت . جری شدن
همشیرگیلغتنامه دهخداهمشیرگی . [ هََ رَ /رِ ] (حامص مرکب ) هم شیرگی . همشیر بودن برادر و خواهر یا دو برادر یا دو خواهر از طریق رضاع و شیرخوارگی . || کنایه از سازش و صمیمیت : در دشت و کوه وبیشه به همشیرگی چرندشیرو پلنگ و سرهان ، گور